روبرت والزر (15 آوریل 1878-25 دسامبر 1956)، نویسندهی آلمانیزبان سوییسی است.
سوزان سانتاگ در مقدمهای بر رمان پیادهروی اثر روبرت والزر، او را حلقهی گمشدهی میان هاینریش فون کلایست و فرانتس کافکا میداند. به گفتهی سانتاگ: «زمانی که روبرت والزر مینوشت، به چشم نسلهای پس از او، گویی کافکا بود که از خلال منشور والزر مینوشت. روبرت موزیل، یکی از ستایندگان آثار روبرت والزر، وقتی برای اولین بار داستانی از کافکا خواند، پیش از هر چیز به شباهت آن به داستانهای والزر اشاره کرد.» پس از انتشار نخستین آثار روبرت والزر، بسیاری از جمله هرمان هسه، اشتفان تسوایگ، والتر بنیامین و فرانتس کافکا او را ستودند و از این لحاظ میتوان گفت شهرت او در زمان حیاتش بسیار بیشتر از شهرت امثال کافکا و بنیامین در زمان حیاتشان بود.
بااینحال، درآمد حاصل از نویسندگی هرگز کفاف تأمین معاش او را نمیداد و به همین خاطر به نسخهبرداری، دستیاری یک مخترع، خیاطی و شغلهای کمدرآمد دیگر میپرداخت. بهرغم موفقیت نسبی در نویسندگی، شهرت آثار او طی دهههای دوم و سوم قرن بیستم رو به افول نهاد و زندگی بر او دشوارتر شد. عاقبت دچار فروپاشی عصبی شد و باقی عمر او به پیادهرویهای طولانی در آسایشگاههای روانی گذشت. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم، در آسایشگاه روانی والدائو، دستنوشتههای بسیار ریزی بر کاغذهای باطله (که به «خردهنوشتهها» معروف شد) از او یافتند و ترجمه و انتشار آنها دوباره نام والزر را بر زبانها انداخت.
زندگینامهی روبرت والزر
1897-1878
روبرت والزر در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد. برادرش کارل والزر طراح صحنه و نقاش معروفی شد. روبرت والزر در شهر بییل سوییس، که مرز میان مناطق آلمانیزبان و فرانسهزبان این کشور است، بزرگ شد و هر دو زبان را آموخت. دورهی ابتدایی و راهنمایی را همانجا گذراند، ولی به دلیل ناتوانی خانواده در پرداخت هزینهها، بدون گذراندن امتحانات نهایی ترک تحصیل کرد. از کودکی علاقهی بسیاری به تئاتر داشت و نمایشنامهی محبوبش سارقان اثر فریدریش شیللر بود. نقاشی آبرنگی وجود دارد که روبرت والزر را در حال ایفای نقش کارل مور، قهرمان این نمایشنامه، نشان میدهد.
از 1892 تا 1895 مشغول کارآموزی در شعبهی بانک منطقهایِ برن در بییل بود. سپس مدتی را در بازل گذراند. مادرش از ناراحتی روانی رنج میبرد و پس دورهی طولانی بیماری در سال 1894 از دنیا رفت. در سال 1894 به اشتوتگارت به نزد برادرش کارل رفت و در چند مؤسسهی انتشاراتی به کارهای اداری پرداخت. تجربهی ناموفقی در پیشهی بازیگری از سر گذراند. پیاده به سوییس برگشت و در سال 1896 رسماً ساکن زوریخ شد. سالهای بعدی را در ادارات مختلف به انجام خردهکارهای اداری گذراند. همین او را به یکی از نخستین نویسندگان سوییس تبدیل کرد که توصیفات زندگی کارمندی و اداری را وارد ادبیات کردند.
1912-1898
در 1898، یوزف ویکتور، منتقد ادبی معروف، اشعاری از والزر را در نشریهٔ سوییسیِ دِر بونت (Der Bund) منتشر کرد. این اشعار توجه فرانتس بلای را جلب کرد و همین باعث شد والزر را به محفل «هنر نو» وابسته به نشریهی دی اینسل (Die Insel) معرفی کند. بهتدریج اشعار و داستانهای کوتاه متعددی از والزر در این مجله منتشر شد.
روبرت والزر تا 1905 عمدتاً ساکن زوریخ بود، هرچند مدام خانه عوض میکرد و گهگاه به تون، زولوترن، وینترتور و مونیخ میرفت. در 1903، خدمت نظام را به پایان برد و در آغاز تابستان همان سال، دستیار یک مهندس مخترع در نزدیکی زوریخ شد. بعدها در 1908، تجارب این دوره را در نگارش رمان دستیار (Der Gehulfe) به کار بست. نخستین کتاب او به نام مقالات فریتس کوخر را انتشارات اینسل در سال 1904 منتشر کرد.
در اواخر 1905، دورهای را گذراند تا به عنوان پیشخدمت در قصر دامبراو در سیلس علیا مشغول کار شود. مضمون «پیشخدمتی» به یکی از مضامین مکرر آثار او –بهویژه رمان یاکوب فون گونتن (1909)- بدل شد. در 1905، محل سکونت خود را به برلین تغییر داد. برادرش کارل در آنجا مشغول تدریس نقاشی بود و او را محافل ادبیات و نشر و تئاتر معرفی کرد. نهایتاً والزر در یک شرکت هنری در برلین به سمت منشی گماشته شد.
در برلین، رمانهای خاندان تانر، دستیار و یاکوب فون گونتن را نوشت. هر سه رمان را انتشارات برونو کاسیرر چاپ کرد. علاوه بر این رمانها، داستانهای کوتاه متعددی نوشت و در آنها فضاهای عمومی را از منظر یک «پرسهزن» فقیر با زبانی سرخوش و درونگرا توصیف کرد. انتشار آثار او واکنشهای خوبی در پی داشت. روبرت موزیل و کورت تاخولسکی نثر او را ستودند و هرمان هسه و کافکا او را از جمله نویسندگان محبوب خود اعلام کردند.
روبرت والزر در مجلات و روزنامههایی نظیر شاونبونه داستانهای کوتاه زیادی منتشر کرد. داستانهای کوتاه او به نقطهی قوت آثار تبدیل شد. عمدهی آثار او شامل داستانهای کوتاهی میشود که بهراحتی در دستهبندی مشخصی نمیگنجد. بعدها گزیدهی این داستانها در کتاب مقالات (1913) و قصهها (1914) منتشر شد.
1929-1913
روبرت والزر در 1913 به سوییس بازگشت. مدت کوتاهی را در آسایشگاه روانی بللی در کنار خواهرش لیزا –که در آنجا آموزگار بود- گذراند. در آنجا با رختشویی به لیزا مِرمِت آشنا شد و دوستی نزدیکی میان آنها شکل گرفت. پس از اقامت کوتاهی نزد پدرش در بییل، به اتاقی زیر شیروانی در هتل بلاوئز کرویتز در بییل نقل مکان کرد. پدرش در 1914 از دنیا رفت.
در بییل داستانهای کوتاه دیگری نوشت که در نشریات آلمان و سوییس منتشر شد و بعدها گزیدهی آنها در کتابهای پیادهروی (1917)، گزیدهی نثرها (1917)، حیات شاعران (1918)، زیلاند (1919)، و رُز (1925) بازنشر شد. روبرت والزر که تمام عمر را سرخوشانه به خانهبهدوشی گذرانده بود، قدم در راه پیادهرویهای بلند شبانه نهاد. عمدهی داستانهای او در این دوره، یا حاصل مشاهدات گردشگری سرگردان در محلههای غریبه است، یا مقالات شوخطبعانه دربارهی نویسندگان و هنرمندان.
طی جنگ جهانی اول، روبرت والزر بارها به خدمت نظام رفت. در 1916، برادرش پس از مدتی بیماری روانی، در آسایشگاه والدائو از دنیا رفت. برادر دیگرش هرمان که استاد جغرافی در برن بود، در 1919 خودکشی کرد. والزر به انزوا فرو رفت و به دلیل وقوع جنگ جهانی اول، ارتباط او با آلمان کاملاً قطع شد. سخت کار میکرد ولی زندگی او کماکان به سختی میگذشت. در اوایل 1921 برای کار در مرکز اسناد ملی به برن رفت. از آن پس، بارها نقل مکان کرد و زندگی را در انزوا گذراند.
طی دورهی اقامت در برن، آتش نوشتههای او تیزتر شد. فرم نوشتههای این دوره فشردهتر شد و از آنجا که با قلمی ریز و دشوار مینوشت، به «ریزنگاری» (Mikrogramme) مشهور شد. در این دوره اشعار، نثرها، نمایشنامههای کوتاه و رمانهایی نوشت که یکی از آنها سارق است. شادابی و درونگراییِ آثار نخستینش در این دوره به انتزاع گرایید. آثار این دورهی روبرت والزر لایههای متعدد دارد؛ میتوان آنها را نوشتههای سطحی و دمدستی فرض کرد و یا به چشم ترکیبی پیچیده و سرشار از اشارات خواند. روبرت والزر هم از آثار جدی ادبیات و هم از کلیشههای مکرر ادبی تأثیر میگرفت، ولی آنها را چنان در آثار خود به کار میبست که تشخیص اصل از رونوشت، ممکن نبود. اغلب آثار او طی همین دورهی اقامت در برن شکل گرفت.
1956-1929
در اوایل 1929، مدتی مبتلای اوهام و اضطراب بود و پس از فروپاشی عصبی، به اصرار خواهرش فانی، به آسایشگاه روانی والدائو در برن رفت. در پروندهی پزشکیاش نوشتهاند: «بیمار به اعتراف خودش، صداهایی میشنود.» بنابراین معلوم میشود خودخواسته به آسایشگاه نرفته است. تشخیص پزشکان در مورد بیماری او، شیزوفرنی جمود خلسهای بود. اوضاع روانی والزر در آسایشگاه بهسرعت رو به بهبود نهاد و نوشتن از سر گرفت. بیش از پیش به شیوهای از نوشتن که خودش «مدادنویسی» مینامید، گرایید. با دستخط بسیار ریزی به سبْک سوترلین مینوشت که اندازهی حروف آن از یک میلیمتر تجاوز نمیکرد. ورنر مورلانگ و برنارد اِشته نخستین کسانی بودند که سعی کردند این نوشتهها را رمزگشایی کنند. حاصل کار آنها انتشار مجموعهای ششجلدی تحت عنوان از ناحیهی مداد بود. او تا هنگامی که به آسایشگاه روانی هریساو در زادگاهش آپنزل آوسزِرهودن منتقل شد، دست از نوشتن نکشید. بعدها به کارل زیلیگ گفت: «مرا نه برای نوشتن، که برای دیوانه شدن به اینجا آوردهاند.» دلیل دیگر این بود که با قدرت گرفتن نازیها، امکان انتشار نوشتههای او وجود نداشت.
یکی از دوستانش به نام کارل زیلیگ از 1936 به دیدن او میرفت. بعدها حاصل این گفتوگوها را در کتابی به نام گشتوگذارهایی با روبرت والزر منتشر کرد. زیلیگ کوشید با بازنشر برخی از آثار والزر، توجه خوانندگان را بار دیگر به سوی او جلب کند. پس از مرگ برادرش کارل در 1943 و خواهرش لیزا در 1944، زیلیگ قیم قانونی والزر شد. بهرغم بهبود ظاهری اوضاع روانی والزر، روحیهای بدعنق پیدا کرده بود و حاضر به ترک آسایشگاه نبود.
ترجمهی انگلیسی رمان پیادهروی به قلم کریستوفر میدلتون در 1955، اولین و آخرین اثری بود که در طول حیاتش از او ترجمه شد. والزر که در آن دوره دیگر از یادها رفته بود، وقتی خبر انتشار ترجمهی میدلتون را شنید، گفت: «خب... کار دنیا را ببین!»
والزر عاشق پیادهرویهای تنها و طولانی بود. در 25 دسامبر 1956، پیکر بیجان او را در میان برفها در حوالی آسایشگاه یافتند. عکسهای گرفتهشده از پیکر بیجان او در میان برف، یادآور تصویر جنازهٔ یکی از شخصیتهای نخستین رمانش، خاندان تانر، در میان برف است.
آثار روبرت والزر
امروزه آثار روبرت والزر را از زمرهی مهمترین آثار ادبیات مدرنیستی میدانند. آثار او حاوی کاربرد جذاب و بدیع عناصر ادبیات آلمانیِ سوییس و آمیزهای از تأملات شخصی و فرامتنی است. منظور از عناصر فرامتنی، تأملاتی در خصوص دیگر آثار ادبی است که ادبیات عامیانه و ادبیات والا را درمیآمیزد.
روبرت والزر هرگز به مکتب یا محفل ادبی خاصی تعلق نداشت؛ بهاستثنای حضور کوتاهی در محفل نویسندگان نشریهی دی اینسل در جوانی. شهرت او در طول حیات، عمدتاً از قبل از جنگ جهانی اول تا نیمهی نخست دههی 1920 بود. پس از نیمهٔ دوم این دهه، نام او –بهرغم بازنشر آثارش به کوشش کارل زیلیگ- بهسرعت به فراموشی سپرده شد.
بهرغم ستایشهای نویسندگان مشهور آلمانی همچون کریستیان مورگناشترن، فرانتس کافکا، والتر بنیامین و هرمان هسه، نام او تا دههی 1970 از یادها رفته بود. از آن پس، تقریباً تمام آثارش دوباره منتشر شد. آثار روبرت والزر بر نویسندگان نسل بعد آلمان از جمله رور ولف، پیتر هانتکه، و. گ. زیبالد و ماکس گولت تأثیر گذاشت. انریکه بیلا-ماتاس، نویسندهٔ اسپانیایی، رمان دکتر پاسابنتو را در سال 2004 دربارهٔ روبرت والزر و دورهی بستری او در هریسائو نوشت. در سال 2007، وویسلاو یووانویچ کتاب داستانی برای روبرت والزر را با الهام از زندگی و آثار او نوشت.
آثار روبرت والزر
• یاکوب فون گونتن
• سارق
• رُز
• دستیار
• خاندان تانر
• خردهنوشتهها
• داستانهای برلین
• پیادهروی
• گزیدهٔ اشعار
• خاطرات دبستانی
• نگریستن به عکسها