کتاب وب : بزرگترین رسانه و فروشگاه کتاب به زبان فارسی در وب

در این وب سایت به نقد و برسی کتاب ها خواهیم پرداخت

کتاب وب : بزرگترین رسانه و فروشگاه کتاب به زبان فارسی در وب

در این وب سایت به نقد و برسی کتاب ها خواهیم پرداخت

  • ۰
  • ۰

روبرت والزر (15 آوریل 1878-25 دسامبر 1956)، نویسنده‌ی آلمانی‌زبان سوییسی است. 
سوزان سانتاگ در مقدمه‌ای بر رمان پیاده‌روی  اثر روبرت والزر، او را حلقه‌ی گمشده‌ی میان هاینریش فون کلایست و فرانتس کافکا می‌داند.  به گفته‌ی سانتاگ: «زمانی که روبرت والزر می‌‌نوشت، به چشم نسل‌های پس از او، گویی کافکا بود که از خلال منشور والزر می‌نوشت. روبرت موزیل، یکی از ستایندگان آثار روبرت والزر، وقتی برای اولین بار داستانی از کافکا خواند، پیش از هر چیز به شباهت آن به داستان‌های والزر اشاره کرد.»  پس از انتشار نخستین آثار روبرت والزر، بسیاری از جمله هرمان هسه، اشتفان تسوایگ، والتر بنیامین و فرانتس کافکا او را ستودند   و از این لحاظ می‌توان گفت شهرت او در زمان حیاتش بسیار بیشتر از شهرت امثال کافکا و بنیامین در زمان حیاتشان بود.  
بااین‌حال، درآمد حاصل از نویسندگی هرگز کفاف تأمین معاش او را نمی‌داد و به همین خاطر به نسخه‌برداری، دستیاری یک مخترع، خیاطی و شغل‌های کم‌درآمد دیگر می‌پرداخت. به‌رغم موفقیت نسبی در نویسندگی، شهرت آثار او طی دهه‌های دوم و سوم قرن بیستم رو به افول نهاد و زندگی بر او دشوارتر شد. عاقبت دچار فروپاشی عصبی شد و باقی عمر او به پیاده‌روی‌های طولانی در آسایشگاه‌های روانی گذشت. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم، در آسایشگاه روانی والدائو، دست‌نوشته‌های بسیار ریزی بر کاغذهای باطله (که به «خرده‌نوشته‌ها» معروف شد) از او یافتند و ترجمه و انتشار آنها دوباره نام والزر را بر زبان‌ها انداخت.  

 
زندگینامه‌ی روبرت والزر


1897-1878
روبرت والزر در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. برادرش کارل والزر طراح صحنه و نقاش معروفی شد. روبرت والزر در شهر بی‌یل سوییس، که مرز میان مناطق آلمانی‌زبان و فرانسه‌زبان این کشور است، بزرگ شد و هر دو زبان را آموخت. دوره‌ی ابتدایی و راهنمایی را همان‌جا گذراند، ولی به دلیل ناتوانی خانواده در پرداخت هزینه‌ها، بدون گذراندن امتحانات نهایی ترک تحصیل کرد. از کودکی علاقه‌ی بسیاری به تئاتر داشت و نمایشنامه‌ی محبوبش سارقان اثر فریدریش شیللر بود. نقاشی آبرنگی وجود دارد که روبرت والزر را در حال ایفای نقش کارل مور، قهرمان این نمایشنامه، نشان می‌دهد.


 از 1892 تا 1895 مشغول کارآموزی در شعبه‌ی بانک منطقه‌ایِ برن در بی‌یل بود. سپس مدتی را در بازل گذراند. مادرش از ناراحتی روانی رنج می‌برد و پس دوره‌ی طولانی بیماری در سال 1894 از دنیا رفت. در سال 1894 به اشتوتگارت به نزد برادرش کارل رفت و در چند مؤسسه‌ی انتشاراتی به کارهای اداری پرداخت. تجربه‌ی ناموفقی در پیشه‌ی بازیگری از سر گذراند. پیاده به سوییس برگشت و در سال 1896 رسماً ساکن زوریخ شد. سال‌های بعدی را در ادارات مختلف به انجام خرده‌کارهای اداری گذراند. همین او را به یکی از نخستین نویسندگان سوییس تبدیل کرد که توصیفات زندگی کارمندی و اداری را وارد ادبیات کردند.


1912-1898
در 1898، یوزف ویکتور، منتقد ادبی معروف، اشعاری از والزر را در نشریهٔ سوییسیِ دِر بونت (Der Bund) منتشر کرد. این اشعار توجه فرانتس بلای را جلب کرد و همین باعث شد والزر را به محفل «هنر نو» وابسته به نشریه‌ی دی اینسل (Die Insel) معرفی کند. به‌تدریج اشعار و داستان‌های کوتاه متعددی از والزر در این مجله منتشر شد.
روبرت والزر تا 1905 عمدتاً ساکن زوریخ بود، هرچند مدام خانه عوض می‌کرد و گهگاه به تون، زولوترن، وینترتور و مونیخ می‌رفت. در 1903، خدمت نظام را به پایان برد و در آغاز تابستان همان سال، دستیار یک مهندس مخترع در نزدیکی زوریخ شد. بعدها در 1908، تجارب این دوره را در نگارش رمان دستیار (Der Gehulfe) به کار بست. نخستین کتاب او به نام مقالات فریتس کوخر را انتشارات اینسل در سال 1904 منتشر کرد.


در اواخر 1905، دوره‌ای را گذراند تا به عنوان پیشخدمت در قصر دامبراو در سیلس علیا مشغول کار شود. مضمون «پیشخدمتی» به یکی از مضامین مکرر آثار او –به‌ویژه رمان یاکوب فون گونتن (1909)- بدل شد. در 1905، محل سکونت خود را به برلین تغییر داد. برادرش کارل در آنجا مشغول تدریس نقاشی بود و او را محافل ادبیات و نشر و تئاتر معرفی کرد. نهایتاً والزر در یک شرکت هنری در برلین به سمت منشی گماشته شد.


 در برلین، رمان‌های خاندان تانر، دستیار و یاکوب فون گونتن را نوشت. هر سه رمان را انتشارات برونو کاسیرر چاپ کرد. علاوه بر این رمان‌ها، داستان‌های کوتاه متعددی نوشت و در آنها فضاهای عمومی را از منظر یک «پرسه‌زن» فقیر با زبانی سرخوش و درونگرا توصیف کرد. انتشار آثار او واکنش‌های خوبی در پی داشت. روبرت موزیل و کورت تاخولسکی نثر او را ستودند و هرمان هسه و کافکا او را از جمله نویسندگان محبوب خود اعلام کردند.
روبرت والزر در مجلات و روزنامه‌هایی نظیر شاون‌بونه داستان‌های کوتاه زیادی منتشر کرد. داستان‌های کوتاه او به نقطه‌ی قوت آثار تبدیل شد. عمده‌ی آثار او شامل داستان‌های کوتاهی می‌شود که به‌راحتی در دسته‌بندی مشخصی نمی‌گنجد. بعدها گزیده‌ی این داستان‌ها در کتاب مقالات (1913) و قصه‌ها (1914) منتشر شد.


 1929-1913
روبرت والزر در 1913 به سوییس بازگشت. مدت کوتاهی را در آسایشگاه روانی بل‌لی در کنار خواهرش لیزا –که در آنجا آموزگار بود- گذراند. در آنجا با رختشویی به لیزا مِرمِت آشنا شد و دوستی نزدیکی میان آنها شکل گرفت. پس از اقامت کوتاهی نزد پدرش در بی‌یل، به اتاقی زیر شیروانی در هتل بلاوئز کرویتز در بی‌یل نقل مکان کرد. پدرش در 1914 از دنیا رفت.
در بی‌یل داستان‌های کوتاه دیگری نوشت که در نشریات آلمان و سوییس منتشر شد و بعدها گزیده‌ی آنها در کتاب‌های پیاده‌روی (1917)، گزیده‌ی نثرها (1917)، حیات شاعران (1918)، زیلاند (1919)، و رُز (1925) بازنشر شد. روبرت والزر که تمام عمر را سرخوشانه به خانه‌به‌دوشی گذرانده بود، قدم در راه پیاده‌روی‌های بلند شبانه نهاد. عمده‌ی داستان‌های او در این دوره، یا حاصل مشاهدات گردشگری سرگردان در محله‌‌های غریبه است، یا مقالات شوخ‌طبعانه درباره‌ی نویسندگان و هنرمندان.
طی جنگ جهانی اول، روبرت والزر بارها به خدمت نظام رفت. در 1916، برادرش پس از مدتی بیماری روانی، در آسایشگاه والدائو از دنیا رفت. برادر دیگرش هرمان که استاد جغرافی در برن بود، در 1919 خودکشی کرد. والزر به انزوا فرو رفت و به دلیل وقوع جنگ جهانی اول، ارتباط او با آلمان کاملاً قطع شد. سخت کار می‌کرد ولی زندگی او کماکان به سختی می‌گذشت. در اوایل 1921 برای کار در مرکز اسناد ملی به برن رفت. از آن پس، بارها نقل مکان کرد و زندگی را در انزوا گذراند.
طی دوره‌ی اقامت در برن، آتش نوشته‌های او تیزتر شد. فرم نوشته‌های این دوره فشرده‌تر شد و از آنجا که با قلمی ریز و دشوار می‌نوشت، به «ریزنگاری» (Mikrogramme) مشهور شد. در این دوره اشعار، نثرها، نمایشنامه‌های کوتاه و رمان‌هایی نوشت که یکی از آنها سارق است. شادابی و درونگراییِ آثار نخستینش در این دوره به انتزاع گرایید. آثار این دوره‌ی روبرت والزر لایه‌های متعدد دارد؛ می‌توان آنها را نوشته‌های سطحی و دم‌دستی فرض کرد و یا به چشم ترکیبی پیچیده و سرشار از اشارات خواند. روبرت والزر هم از آثار جدی ادبیات و هم از کلیشه‌های مکرر ادبی تأثیر می‌گرفت، ولی آنها را چنان در آثار خود به کار می‌بست که تشخیص اصل از رونوشت، ممکن نبود. اغلب آثار او طی همین دوره‌ی اقامت در برن شکل گرفت.

 


1956-1929
در اوایل 1929، مدتی مبتلای اوهام و اضطراب بود و پس از فروپاشی عصبی، به اصرار خواهرش فانی، به آسایشگاه روانی والدائو در برن رفت. در پرونده‌ی پزشکی‌اش نوشته‌اند: «بیمار به اعتراف خودش، صداهایی می‌شنود.» بنابراین معلوم می‌شود خودخواسته به آسایشگاه نرفته است. تشخیص پزشکان در مورد بیماری او، شیزوفرنی جمود خلسه‌‌ای بود.   اوضاع روانی والزر در آسایشگاه به‌سرعت رو به بهبود نهاد و نوشتن از سر گرفت. بیش از پیش به شیوه‌ای از نوشتن که خودش «مدادنویسی» می‌‌نامید، گرایید. با دست‌خط بسیار ریزی به سبْک سوترلین می‌نوشت که اندازه‌ی حروف آن از یک میلی‌متر تجاوز نمی‌کرد. ورنر مورلانگ و برنارد اِشته نخستین کسانی بودند که سعی کردند این نوشته‌ها را رمزگشایی کنند. حاصل کار آنها انتشار مجموعه‌ای شش‌جلدی تحت عنوان از ناحیه‌ی مداد بود. او تا هنگامی که به آسایشگاه روانی هریساو در زادگاهش آپنزل آوس‌زِرهودن منتقل شد، دست از نوشتن نکشید. بعدها به کارل زیلیگ گفت: «مرا نه برای نوشتن، که برای دیوانه شدن به اینجا آورده‌اند.» دلیل دیگر این بود که با قدرت گرفتن نازی‌ها، امکان انتشار نوشته‌های او وجود نداشت.
یکی از دوستانش به نام کارل زیلیگ از 1936 به دیدن او می‌رفت. بعدها حاصل این گفت‌وگوها را در کتابی به نام گشت‌وگذارهایی با روبرت والزر منتشر کرد. زیلیگ کوشید با بازنشر برخی از آثار والزر، توجه خوانندگان را بار دیگر به سوی او جلب کند. پس از مرگ برادرش کارل در 1943 و خواهرش لیزا در 1944، زیلیگ قیم قانونی والزر شد. به‌رغم بهبود ظاهری اوضاع روانی والزر، روحیه‌ای بدعنق پیدا کرده بود و حاضر به ترک آسایشگاه نبود.
ترجمه‌ی انگلیسی رمان پیاده‌روی به قلم کریستوفر میدلتون در 1955، اولین و آخرین اثری بود که در طول حیاتش از او ترجمه شد. والزر که در آن دوره دیگر از یادها رفته بود، وقتی خبر انتشار ترجمه‌ی میدلتون را شنید، گفت: «خب... کار دنیا را ببین!» 
والزر عاشق پیاده‌روی‌های تنها و طولانی بود. در 25 دسامبر 1956، پیکر بیجان او را در میان برف‌ها در حوالی آسایشگاه یافتند. عکس‌های گرفته‌شده از پیکر بیجان او در میان برف، یادآور تصویر جنازهٔ یکی از شخصیت‌های نخستین رمانش، خاندان تانر، در میان برف است.


آثار روبرت والزر


امروزه آثار روبرت والزر را از زمره‌ی مهم‌ترین آثار ادبیات مدرنیستی می‌دانند. آثار او حاوی کاربرد جذاب و بدیع عناصر ادبیات آلمانیِ سوییس و آمیزه‌ای از تأملات شخصی و فرامتنی است. منظور از عناصر فرامتنی، تأملاتی در خصوص دیگر آثار ادبی است که ادبیات عامیانه و ادبیات والا را درمی‌آمیزد.
روبرت والزر هرگز به مکتب یا محفل ادبی خاصی تعلق نداشت؛ به‌استثنای حضور کوتاهی در محفل نویسندگان نشریه‌ی دی اینسل در جوانی. شهرت او در طول حیات، عمدتاً از قبل از جنگ جهانی اول تا نیمه‌ی نخست دهه‌ی 1920 بود. پس از نیمهٔ دوم این دهه، نام او –به‌رغم بازنشر آثارش به کوشش کارل زیلیگ- به‌سرعت به فراموشی سپرده شد.
به‌رغم ستایش‌های نویسندگان مشهور آلمانی همچون کریستیان مورگن‌اشترن، فرانتس کافکا، والتر بنیامین و هرمان هسه، نام او تا دهه‌ی 1970 از یادها رفته بود. از آن پس، تقریباً تمام آثارش دوباره منتشر شد. آثار روبرت والزر بر نویسندگان نسل بعد آلمان از جمله رور ولف، پیتر هانتکه، و. گ. زیبالد و ماکس گولت تأثیر گذاشت. انریکه بیلا-ماتاس، نویسندهٔ اسپانیایی، رمان دکتر پاسابنتو را در سال 2004 دربارهٔ روبرت والزر و دوره‌ی بستری او در هریسائو نوشت. در سال 2007، وویسلاو یووانویچ کتاب داستانی برای روبرت والزر را با الهام از زندگی و آثار او نوشت.


آثار روبرت والزر


•    یاکوب فون گونتن
•    سارق
•    رُز
•    دستیار
•    خاندان تانر
•    خرده‌نوشته‌ها
•    داستان‌های برلین
•    پیاده‌روی
•    گزیدهٔ اشعار
•    خاطرات دبستانی
•    نگریستن به عکس‌ها

 

کتاب وب

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

یوستین گوردر روشنفکر نروژی رمان‌ها و داستان‌های کوتاه و کتاب‌هایی برای کودکان نوشته است. گوردر معمولاً داستان‌هایش را از نگاه کودکان و درباره‌ی احساس حیرت آنها در جهان می‌نویسد. یوستین گوردر در کتاب‌هایش سؤالات کودکان را به صورت داستان در داستان توضیح می‌دهد. معروف‌ترین اثر یوستین گوردر کتاب دنیای سوفی است. کتاب دنیای سوفی به 60 زبان ترجمه شده و بیش از 40 میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.


زندگینامه یوستین گوردر

یوستین گوردر در سال 1952 در اسلو پایتخت نروژ به دنیا آمد. پدرش مدیر مدرسه و مادرش معلم و نویسنده‌ی کتاب‌های کودکان بود. یوستین گوردر در سال 1974 با سیری دانویگ ازدواج کرد. سپس به برگن رفتند و دو فرزند آنها در آنجا به دنیا آمدند.
یوستین گوردر و سیری دانویگ در سال 1997 جایزه سوفی را پایه‌گذاری کردند که جایزه‌ای به مبلغ 100000 دلار و مربوط به محیط زیست بود و تا سال 2013 هرساله اهدا می‌شد.
یوستین گوردر ابتدا در مدرسه‌ی کاتولیکی اسلو و بعد در دانشگاه اسلو در رشته‌ی زبان‌های اسکاندیناوی و الهیات تحصیل کرد. او قبل از اینکه وارد نویسندگی شود، در شهر برگن معلم مدرسه بود. یوستین گوردر همچنین فعالیت‌های دیگری داشته و در به مدت بیست سال مشغول فعالیت‌های زیست‌محیطی بوده است. جایزه سوفی تا سال 2013 هرساله به کسانی که در مسائل حفاظت از محیط زیست فعال بوده‌اند اهدا شده است. آخرین بار یوستین گوردر این جایزه را به بیل مک‌کیبون اهدا کرد. 
یوستین گوردر فعالیت‌های سیاسی نیز داشته و مهم‌ترین فعالیت او در این زمینه رسیدگی به مشکلات پناهندگان فلسطینی بوده است.

کتاب‌های یوستین گوردر

•    تشخیص و داستان‌های دیگر (1986)
•    قلعه‌ی قورباغه (1988)
•    راز فال ورق (1990)
•    دنیای سوفی (1991)
•    راز کریسمس (1992)
•    کتابخانه‌ی جادویی بیبی باکن (1993)
•    از پشت شیشه‌ی تار (1993)
•    آهای، کسی اونجاست؟ (1993)
•    زندگی کوتاه: نامه‌ای به آگوستین قدیس (1998)
•    مایا (1999)
•    دختر مدیر سیرک (2001)
•    دختر پرتقالی (2004)
•    کیش و مات (2006)
•    کوتوله‌های زرد (2006)
•    قصری در پیرنه (2008)
•    بستگی دارد (2012)
•    آنا: داستانی درباره‌ی آب‌وهوا و محیط زیست (2013)
•    آنتون و یوناتان (2014)
•    عروسک‌گردان (2016)

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

هنگام بررسی زندگینامه نویسندگان نمی‌توان هاینریش بل را جز برترین نویسندگان تاریخ ندانست. هاینریش بل (1985-1917) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمان پس از جنگ جهانی دوم است. جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال 1972 و جایزه‌ی گئورگ بوخنر در سال 1967 به هاینریش بل تعلق گرفت.

 

زندگینامه هاینریش بل

هاینریش بل در شهر کلن آلمان در یک خانواده‌ی کاتولیک به دنیا آمد. از جوانی با نازیسم مخالف بود و در دهه‌ی 1930 از ورود به جنبش جوانان هیتلری خودداری کرد. در سال 1942 با آنه‌ماری سش ازدواج کرد و با همکاری او چند کتاب از ادبیات انگلیسی و آمریکایی را به آلمانی ترجمه کرد. وارد خدمت نظام شد و در لهستان، فرانسه، رومانی، مجارستان و شوروی خدمت کرد. در این مدت چند بار زخمی شد و در سال 1945 توسط ارتش آمریکا دستگیر شد و به اردوگاه اسرای جنگی رفت.
بعد از جنگ وارد شغل آزاد خانوادگی شد ولی از کار خود راضی نبود و رو به نویسندگی آورد. از سی سالگی تمام زندگی خود را وقف نویسندگی کرد و اولین رمانش به نام قطار به موقع رسید (Der Zug war pünktlich) در سال 1949 منتشر شد. در سال 1949 وارد گروه 47 شد که مجمع نویسندگان آلمانی بود.


جوایز هاینریش بل


هاینریش بل نویسنده‌ی بسیار موفقی بود و جوایز و افتخارات بسیاری کسب کرد. در سال 1953 جایزه‌ی فرهنگ آلمان، جایزه‌ی رادیوی جنوب آلمان و جایزه‌ی منتقدان آلمان نصیب او شد. در سال 1955 جایزه‌ی بهترین رمان خارجی‌زبان فرانسه به او تعلق گرفت. در سال 1958 جایزه‌ی ادوارد فن در هایت و جایزه‌ی فرهنگستان هنر باواریا را برد و در سال 1959 جایزه‌ی بزرگ هنری وستفالیا و جایزه‌ی ادبی شهر کلن را به او تقدیم کردند و عضو فرهنگستان علوم و هنرهای ماینز شد.
در سال 1960، به عضویت فرهنگستان هنر باواریا درآمد. و برنده‌ی جایزه‌ی شارل ویون شد و در سال 1967 جایزه‌ی گئورگ بوخنر را برد. در سال 1972 جایزه‌ی نوبل ادبی به او تعلق گرفت. هاینریش بل از سال 1971 تا 1973 رئیس بنیاد بین‌المللی پن بود. 

 

کتاب‌های هاینریش بل


کتاب‌های هاینریش بل به بیش از 30 زبان مهم دنیا ترجمه شده است و یکی از معروف‌ترین نویسندگان زبان آلمانی در سرتاسر دنیاست. معروف‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از: بیلیارد در ساعت نه و نیم (1959)، و حتی یک کلمه هم نگفت (1953)، نان آن سال‌ها (1955)، عقاید یک دلقک (1963)، سیمای زنی در میان جمع (1971) و آبروی از دست رفته کاترینا بلوم (1974).
در عین تنوع مضامین و محتوای آثارش، برخی موضوعات در آثار او بارها تکرار می‌شود. بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های هاینریش بل درباره‌ی تلاش آدم‌ها برای حفظ زندگی خصوصی و شخصی در فضای ملتهب جنگ و تروریسم و دعواهای سیاسی و فضاهای در حال تغییر اقتصاد و جامعه است. در بسیاری از کتاب‌های هاینریش بل شخصیت‌های سرسختی را می‌بینیم که در برابر سازوکارهای دولتی مقاومت می‌کنند.


کتاب‌های هاینریش بل به زبان فارسی:


در سال‌های اخیر بسیاری از کارهای مهم هاینریش بل به فارسی ترجمه شده و بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. از جمله به کتاب‌های زیر می‌توان اشاره کرد:
•     قطار به موقع رسید. ترجمه کیکاووس جهانداری. نشر چشمه.
•    آبروی از دست رفته کاترینا بلوم. ترجمه شریف لنکرانی. نشر خوارزمی.
•    بیلیارد در ساعت نه و نیم. ترجمه کیکاووس جهانداری. نشر ماهی.
•    سرفه در کنسرت. ترجمه علی عبداللهی. مجله همشهری داستان.
•    سیمای زنی در میان جمع. ترجمه مرتضی کلانتریان. نشر آگاه.
•    عقاید یک دلقک. ترجمه شریف لنکرانی. انتشارات علمی و فرهنگی.
•    عقاید یک دلقک. ترجمه محمد اسماعیل زاده. نشر چشمه.
•    نان آن سال‌ها. ترجمه سیامک گلشیری. نشر مروارید.
•    و حتی یک کلمه هم نگفت. ترجمه حسین افشار. نشر آبی.
•    در دره نعره‌های تندرگون. ترجمه مهرداد مهربان و بهرام فرهمندپور. نشر علم.
•    میراث. ترجمه سیامک گلشیری. نشر مروارید.
•    گوسفندان سیاه. ترجمه محمد چنگیز. نشر نقش خورشید.


 

درباره آثار هاینریش بل


می‌توان گفت مهم‌ترین کتاب هاینریش بل کتاب سیمای زنی در میان جمع است  و تمام تجربیات ادبی و اجتماعی‌اش را در این کتاب یکجا عرضه می‌کند. جایزه‌ی نوبل ادبی برای همین کتاب به او رسید. در کتاب سیمای زنی در میان جمع شخصیت انسانی را توصیف می‌کند که در زندگی روزمره‌اش درگیر مسائل غیرانسانی از جمله سرمایه‌داری، فاشیسم و کلیسا می‌شود.
کتاب آبروی از دست رفته کاترینا بلوم دنباله‌ی همین موضوعات است. در عنوان فرعی کتاب آمده است: «خشونت از کجا شروع می‌شود و به کجا می‌رسد.» هاینریش در ابتدای کتاب آبروی از دست رفته کاترینا بلوم می‌گوید: «اشخاص و موضوع این کتاب ساختگی است. اگر در شرح برخی از روش‌های روزنامه‌نگاری، شباهت‌هایی با روش روزنامه‌ی مشهور ”بیلت“ مشاهده می‌شود، این شباهت‌ها نه عمدی است و نه اتفاقی؛ بلکه غیرقابل اجتناب است.»
  کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم وقایع‌نگاری یک روز از زندگی خانواده‌ای سرشناس در آلمان پس از جنگ است؛ خانواده‌ای که معماری در آن عملاً به شغلی موروثی بدل شده ولی حتی بعد از یک و نیم قرن حضور در طبقه‌ی فرهیخته‌ی جامعه، هنوز در برابر مسئله‌ی «ساختن یا خراب کردن» به جوابی قطعی نرسیده است. کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم، هشتمین و پیچیده‌ترین کتاب هاینریش بل است و در سال 1959 منتشر شد. کتاب روایتی غیرخطی دارد که از درون ذهن شخصیت‌ها روایت می‌شود و کمی طول می‌کشد تا خواننده با روند غیرخطی داستان خو بگیرد. اما همین که در فضای آن قرار گرفت، در لذت و هیجانی غرق می‌شود که با تمام شدن کتاب هم او را رها نمی‌کند.
کتاب عقاید یک دلقک پرفروش‌ترین و معروف‌ترین کتاب هاینریش بل در زبان فارسی است و بارها ترجمه‌های مختلف آن را ناشران متفاوت منتشر کرده‌اند. قهرمان کتاب عقاید یک دلقک، دلقکی است به نام هانس شنیر که تمام داستان از زبان او روایت می‌شود. او جامعه‌ی پیرامون را به ساده‌ترین زبان نقد می‌کند. 
هاینریش بل کتاب و حتی یک کلمه هم نگفت را از 4 آوریل 1953 به صورت پاورقی در روزنامه‌ی فرانفورتر آلگماینه منتشر کرد و بعد از آنکه به صورت رمان منتشر شد مورد استقبال شدید خوانندگان قرار گرفت به سرعت به چاپ دوم رسید. هاینریش بل در این کتاب هم مانند کتاب عقاید یک دلقک مذهب و سیاست را نقد می‌کند.   

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

جورج اورول در هند و به طور اتفاقی فقط در فاصله دویست و پنجاه مایلی از جایی به دنیا آمد که همسر دومش، سونیا برونل، متولد شد ولی در سال 1904 و درست زمانی که جورج تقریبا یک سالش بود به همراه مادر و خواهر بزرگترش، مارجری، رهسپار انگلستان شدند تا ساکن آن جا شوند. بین این سال و ژوئن سال 1912 یعنی وقتی پدر اورول در سن پنجاه و پنج سالگی بازنشسته شد و به انگلستان برگشت تا با خانواده‌اش سر کند، جرج فقط سه ماه او را دید آن هم وقتی ریچارد بلر در تابستان سال 1907 برای مرخصی به انگلستان رفت. ورود پدری غریبه به زندگی او آن هم در سن هشت سالگی کم کم باید اعصاب خردکن بوده باشد. جاسینتا بادیکام، دوست دوران کودکی اورول، آقای بلر را آدمی " نامهربان" توصیف نمی‌کرد و به گفته او، بلر هرگز دست روی پسرش بلند نکرد "ولی به نظرم بچه‌ها را چندان درک نمی‌کرد و زیاد به آن‌ها بها نمی داد. گذشته از این، او تا سن پنجاه سالگی به ندرت پسرش را دید و انگار همیشه از همه ما انتظار داشت که سر راهش نباشیم؛ ما هم از خدا خواسته و با کمال میل اطاعت امر می‌کردیم."


چون اورول بیشتر وقتش را در مدرسه شبانه‌روزی سپری می‌کرد، باید حشر و نشر او با پدرش کم بوده باشد. جورج از سال 1904 که او به انگلستان آمد تا اوت سال 1927 که از برمه برگشت، یعنی از سن یک تا بیست و چهار سالگی، پدرش را سه ماه و آن هم سال  1907 دید (یعنی وقتی چهار سالش بود). بعد جمعا کمتر از دو سال در زمان تعطیلات مدرسه بین سال‌های 1912 و 1917 و نه ماه هم در سال 1922 یعنی همان وقتی که کالج ایتون را رها کرد و از راه دریا به برمه رفت؛یعنی در مجموع کمتر از سه سال با پدرش بود. اورول بعد از اخراجش از بیمارستان کاتج آکسبریج  در ماه ژانویه تا اکتبر سال 1934 یعنی وقتی کار پاره وقتی در کتابفروشی "کنج عاشقان کتاب"  پیدا کرد، نزد خانواده اش به شهر ساوت‌وود رفت تا در آنجا بماند. در این مدت که طولانی‌ترین دوره اقامت او بود، پدر و پسر صرفا سوهان روح هم بودند و در همین دوران بود که اورول رمان دختر کشیش  را نوشت.


تصور این که درک رمان آس و پاس‌ها در پاریس و لندن  برای پدر و مادر او و خصوصا پدرش دشوار بوده، کار سختی نیست و ریچارد بلر کتاب  روزهای برمه  را نمونه درجه یک خیانت روشنفکران می‌دانست. حتی احتمالا حال و هوای ضدامپریالیستی رمان چندان باب میل مادر او که خانواده‌اش ارتباط تجاری نزدیکی با برمه داشتند نبود. والدین جرج به احتمال قریب به یقین از این موضوع که ماحصل تقلای پسرشان برای امرار معاش کتاب‌هایی بود که به گرد پای آثار پرفروش نمی‌رسیدند، پاک گیج بودند. گذشته از این، تجربه اورول در اسکله ویگان هم احتمالا به اندازه کافی برایشان عجیب و غریب بود. مابل فیرز که در چاپ رمان  آس و پاس‌ها در پاریس و لندن نقش محوری داشت، به خاطر می‌آورد که اورول عاشق خانواده‌اش بود ولی چون کار خود در نیروی پلیس برمه را رها کرده بود، آن‌ها را کاملا مایوس کرده بود. این دلسردی برای او غم بزرگی بود چون این واقعیت که هرگز انتظارات پدرش را برآورده نمی‌کرد، همیشه خدا آزارش می‌داد. با این همه، آن طور که سر ریجارد ریز می‌گوید اورول با رضایت خاطر عمیق به دوستش گفته بود که او و پدرش قبل از فوت آقای بلر با هم آشتی کرده بودند. او طبق رسم و رسومات معمول، با قراردادن دو سکه روی پلک‌های پدرش چشمان او را بسته بود، بعد هم چون خجالت می‌کشید و نمی‌دانست که بعد از مراسم تشییع جنازه با سکه‌ها چه کند، آن‌ها را به دریا انداخته بود. اورول از ریچارد ریز پرسیده بود "فکر می‌کنی کسی پیدا می‌شود که حاضر شود سکه‌ها را در جیبش بگذارد؟" او در نامه‌ای به تاریخ چهارم ژوئیه سال 1939 به وکیلش گفت که پدرم بعدها "مثل سابق از من مایوس نبود" و توضیح داد که چگونه آخرین حرف‌های او قبل از این که هوشیاری‌اش را کاملا از دست بدهد، همان کلماتی بودند که خواهر جرج از یکی از نقدهای مثبت در بارۀ رمان هوای تازه  به قلم برادرش برای پدر خوانده بود.
جرج در کودکی به هیچ تشویقی برای کتاب‌خواندن احتیاج نداشت و به همراه جاسینتا شراکتی کتاب می‌خواندند و این کار تاثیر طولانی‌‌مدتی بر او گذاشت. در خانه بادیکام‌ها بود که او به کتاب  آرمانشهر مدرن  نوشته هربرت جرج ولز برخورد و آن قدر شیفته آن شد که رابرت، پدر جاسینتا، نسخه‌ خودش از این کتاب را به او بخشید. جاسینتا به خاطر می‌آورد که اورول بین سن یازده تا سیزده سالگی به او گفته بود که روزی کتابی مثل  آرمانشهر مدرن خواهد نوشت، هدفی که شاید بتوان با صرفا اندکی گزافه‌گویی رمانتیک در لحظه شکل گیری ایدۀ نوشتن رمان هزار و نهصد و هشتاد و چهار مشاهده کرد. کتاب دیگری که جاسینتا و جرج دلشان می‌خواست به اتفاق هم بخوانند قصه پیگلینگ بلاند(1913)  نوشته بیترکس پاتر بود که در اصل کتاب گینی خواهر جاسینتا بود ولی آن طور که جاسینتا به یاد دارد، گرچه جرج و او سن و سالشان برای خواندن این کتاب بیش از حد زیاد بود، "همیشه خدا عاشق آن بودیم و خوب به خاطر دارم یک بار که سرما خورده بودم، اورول دو بار از اول تا آخر آن را برایم روخوانی کرد تا شادم کند. ما عادت داشتیم  در لحظاتی که سرخوش بودیم همدیگر را پیگلینگ بلاند و  پیگویگ صدا بزنیم. "همان طور که جاسینتا می‌گوید پیگلینگ بلاند با آن خوک‌هایش که مثل انسان‌ها روی پاهای عقبی‌شان راه می‌روند، در پس رمان مزرعه حیوانات اورول نهفته است. آرمانشهر مدرن و پیگلینگ بلاند هر دو خیلی زودتر از شروع حرفه نویسندگی اورول منتشر شده بودند. وقتی او در کالج ایتون بود، در چاپ نشریات مدرسه‌ای مثل تایمزانتخاباتی ، روزهای کالج  و حباب و فریاد  نقش داشت. آثار او در این نشریه‌ها فاقد امضا هستند ولی یک داستان که مطمئنا می‌توان آن را به اورول نسبت داد، "سرکی به آینده"  است که سوم ژوئن سال 1918 در شماره چهارم مجله تایمزانتخاباتی منتشر شد.


اورول از آن تیپ نویسنده‌هایی بود که مطالعه و تجربه گنجینه‌ای ابدی در اختیارش گذاشته بود و برای مدت‌های مدید توانست از آن بهره‌مند شود. بنابراین، در اعماق زوایای ذهنش و وقتی شش ماهه آخر عمرش نکاتی را برای کارگزار ادبی‌اش آماده می‌کرد، یادش آمد که هنگام ویرایش رمان روزهای برمه برای انتشارات پنگوئن در سال 1944 هیچ تغییری در متن آن اعمال نکرده بود. با این حال او تغییر مدنظرش یعنی تبدیل "زانو زد"  به "نشست"، را قبلا اعمال کرده بود اما خیلی قبل‌تر از آن یعنی وقتی مجبور شده بود بعد از چاپ اول این کتاب در نیویورک دوباره آن را اصلاح کند تا گیرهای قانونی کشور انگلستان به آن را رفع کند.


اورول دسامبر سال 1921 کالج ایتون را ترک کرد و هفتم آوریل سال 1922 خواستار پیوستن به نیروی پلیس امپراتوری هند و رقابت در آزمون سال 1922 آن شد. او ژانویه سال بعد، در کلاس کنکور در شهر ساوت‌وود ثبت نام کرد تا خود را برای آزمون آماده کند. اورول از میان بیست و نه داوطلب قبولی، هفتم شد و بهترین نمرات او در دروس امتحانی از نمره دو هزار عبارت بودند از درس لاتین 1782، زبان یونانی 1703، زبان انگلیسی 1372 و زبان فرانسه 1256. او فقط آزمون سوارکاری را با نمره صد و چهار از دویست از سر گذارند در حالی که نمره قبولی صد بود.
شاید در ظاهر ارزش زبان‌های لاتین، یونانی و فرانسه به دور از نیازهای یک افسر نیروی پلیس در برمه‌ یعنی جایی بود که اورول برای خدمت انتخاب کرده بود ولی موفقیت او ثابت کرد از توانی برخوردار بود که می‌توانست از آن در برمه، فرانسه و اسپانیا کمال استفاده را ببرد و آن، استعداد یادگیری زبان بود. اورول زبان‌های برمه‌ای و هندی را یاد گرفت و حتی به زبان خیلی دشوار شاو-کارن مسلط شد. یکی از انگیزه‌های یادگرفتن این زبان‌ها، جایزه هزار روپیه‌ای بود که برای قبولی در هر آزمون به داوطلب داده می‌شد. او هشت منصب شغلی مختلف در برمه داشت و آخرین آن‌ها در شهر کاتا، از بیست و سوم دسامبر سال 1926 تا دوازدهم ژوئیه سال بعد بود یعنی وقتی او برمه را برای گذراندن دوره مرخصی پنج ماه و بیست روزه در انگلستان ترک کرد.  اورول از بیست و هفتم نوامبر سال 1922 تا یک سال بعد که به مایمو رفت و همچنین از هفدهم دسامبر سال 1923 به مدت پنج هفته در شهر ماندلی در برمه خدمت کرد. اورول دوازدهم جولای سال 1927 برمه را جهت رفتن به مرخصی‌ ترک کرد، در مارسی از کشتی‌ پیاده شد و مابقی سفرش را زمینی و از طریق خاک فرانسه طی کرد. او به عنوان یک ضدامپریالیست دو آتشه و ضدنژادپرست به انگلستان برگشت و همان طور که در رمان جاده‌ای به اسکله ویگان می‌نویسد: "به حدی از امپریالیسمی که به آن خدمت می‌کردم بیزار بودم که زبانم از بیان قاصر است."

وقتی اورول از برمه برگشت، مدتی را پیش عمه لیلیانِ جاسینتا بادیکام در شارپشایر ماند و سپتامبر را با خانواده‌اش در شهر کورنوال به سر بُرد. در آنجا تصمیم گرفت دیگر به برمه برنگردد و یکم ژانویه سال 1928 با نیروی پلیس امپریالیستی هند وداع کرد.او در پاییز سال 1927، مجموعه‌ای از  سفرها به منطقه ایست‌اند لندن را آغاز کرد و سپس در تاریخ نامعلومی در بهار سال 1928 به پاریس رفت تا روی نوشتن تمرکز کند.

همان طور که درباره هر نویسنده‌ای و به خصوص اورول صدق می‌کند، همه تجارب به دردخورند. در مورد او، وقتی برمه را ترک کرد و تصمیم گرفت خود را به عنوان نویسنده مطرح کند، مهم‌ترین تجربه‌های زندگی‌اش، غوطه خوردن در "اعماق ژرف‌تر" در انگلستان و پاریس، سفر به شمال انگلستان در سال 1936، سفر به اسپانیا در سال 1937 و شاید هم سال‌های خدمت در شبکه بی‌بی‌سی از سال 1941 تا 1943 بود که اهمیت آن‌ها دست کم گرفته شده است. اورول توانست زندگی ارزانی در پاریس داشته باشد، در آنجا خویشاوندانی داشت: خاله نلی لیموزین عزیز دلش که احتمالا به او کمک کرد اتاقی در پلاک ششم "خیابان گلدان آهنین"  در ناحیۀ پنجم پاریس دست و پا کند، و همسرش، یوژین آدام که متخصص زبان اسپرانتو بود. ظاهرا اورول به دیدن آن‌ها می‌رفت ولی از لحاظ مالی تیغشان نمی‌زد. لوئی بنیر که مثل یوژین آدام در انقلاب اکتبر سال 1917 در پتروگراد نقش داشت و سال 1922 به همراه آدام انجمن جهانی اسپرانتوی کارگران  را در پراگ تاسیس کرده بود، اورول را در منزل آدام ملاقات می‌کرد. جورج "با صدای بلند و به طور جدی با شوهر خاله‌اش" بگومگو می‌کرد و انقلاب و نظام کمونیستی را تحسین می‌کرد که آدام چند سال قبل‌‌ از آن و بعد از دیدار از شوروی، رهایش کرده بود چون در آنجا به جای سوسیالیسم "زندان آینده را دیده بود....  بنابراین آن‌ها در حضور خاله، دست به یقه شده بودند."


اورول طی سه سال بعد از بازگشت از پاریس درست قبل از کریسمس سال 1929 به ولگردی مشغول بود و با آس و پاس‌ها می‌پلکید. اقامت دو ماهه اورول در شمال انگلستان و سفر او به  اسپانیا برای شرکت در جنگ داخلی اسپانیا نقطه عطفی در دانش سیاسی او، شکوفایی‌‌اش به عنوان نویسنده و همچنین سلامتی‌اش بود.
 وقتی دوست اورول، سر ریچارد ریز که بعدها کارگزار ادبی‌ او شد، در آوریل سال 1937 و درست قبل از شروع جنگی که باعث انحلال حزب کارگران ضد استالینیست اتحاد مارکسیستی شد  (که معمولا به عنوان "پوم"  از آن یاد می‌شود)  وارد بارسلونا شد، سراغ الین، همسر اورول که در دفتر این اتحاد کار می‌کرد رفت. وضعیت روحی بسیار عجیب الین، ریز را بهت‌زده کرد. "به نظرم منگ، پریشان‌حال و گیج می‌آمد و چون اورول در خط مقدم بود، تصور کردم دلواپسی‌اش برای او باعث این حال و روز عجیب شده بود. ولی وقتی شروع به گپ‌زدن درباره خطر دیده‌شدن من با او در خیابان کرد این توضیح دیگر به دردم نخورد. البته در واقعیت، آن طور که بعدا فهمیدم، الین اولین کسی بود که آثار زندگی‌ زیر یوغ بیم سیاسی را در او به عینه دیدم.
باب ادواردز، فرمانده قشون بریتانیا در اسپانیا، در برنامه تلویزیونی شبکه بی‌بی‌سی که آوریل سال 1960 پخش شد، انزجار اورول از موش‌هایی را توصیف می‌کند که سنگرها را تسخیر کرده‌ بودند. "او از موش وحشت‌ داشت." یک بار، یک "موش خیلی ماجراجو مدتی رفت روی مخش، او هم تفنگش را درآورد و در جا به حیوان شلیک کرد. صدا در محدوده زاغه‌ها و سنگرها طوری پیچید که "کل جبهه و هر دو طرف درگیر شدند" و شلیک توپ‌ها، تخریب آشپزخانه‌ و دو مینی‌بوس حامل آذوقه را برای سربازان آی‌ال‌پی/پوم به ارمغان آورد. 
به احتمال قریب به یقین این جنگ اسپانیا بود که اورول را در مسیری قرار داد که تاثیر مهمی بر آثارش گذاشت، آثاری که تا مدت‌های مدید باید در آن کنکاش کرد. دغدغه اصلی اورول پس از بازگشت به انگلستان نوشتن کتابی درباره تجربیاتش در اسپانیا بود ولی او همچنان به نوشتن مقاله و نقد ادامه داد.
اورول در مقاله "چرا می‌نویسم" چهار دلیل برای نوشتن می‌آورد که عبارت‌اند از: خودخواهی محض، شوق زیبایی‌شناختی، غریزه تاریخی (اشتیاق به دیدن همه چیز آن طور که واقعا هست) و هدف سیاسی (هل‌دادن دنیا به مسیری خاص). این مقاله کوتاه دومین، سومین و چهارمین هدف را محقق می‌کند (و شاید هم اولین دلیل را اما فقط اورول می‌تواند این موضوع را ثابت کند).


اورول در ساعات آغازین روز شنبه، بیست و یکم ژانویه سال 1950 به دلیل خونریزی شدید ریه در بیمارستان کالج دانشگاهی درگذشت. فرشته مرگ سریع به سراغش آمد و گرچه سونیا بیشتر روز را با او بود، جرج هنگام رفتن تنها بود. او مطابق آدام و رسوم کلیسای انگلستان و همان طور که خود در وصیتنامه‌اش در هجدهم ژانویه سال 1950 خواسته بود در کلیسای "آل سنتزِ ساتُن کورتنی" در برکشایر به خاک سپرده شد و دوید آستور تشریفات لازم را انجام داد.
واربورگ در آگهی فوت اورول که یازدهم فوریه 1950 در مجله بو‌ک‌سِلِر  منتشر شد، گفت که او هنگام مرگ خیال نوشتن دو رمان جدید و مقاله‌ای طولانی درباره جوزف کنراد را در ذهن داشت و خود اورول هم به سونیا گفته بود که فکر نوشتن دو رمان را در سر می‌پروراند. واربورگ بعد از دیدن او در پانزدهم ژوئن سال 1949 در کرانهام، به مدیران همکارش گفت که اورول " یک رمان کوتاه سی هزار تا چهل هزار کلمه‌ای" را فرمول‌بندی کرده بود، "که یک رمان شخصیت است تا ایده " و محل وقوع آن در برمه بود.


کتاب‌های جورج اورول


1. روزهای برمه (1934)
2. دختر کشیش (1935)
3. به آسپیدیستراها رسیدگی کن (پول و دیگر هیچ) (1936)
4. هوای تازه(گریز) (1939 )
5. قلعه حیوانات (1945)
6. 1984: هزار و نهصد و هشتاد و چهار  (1949)
7. آس و پاس‌ در پاریس و لندن (1933)
8. جاده به‌سوی اسکله ویگان (1937)
9. درود بر کاتالونیا (1938)
10. یک فنجان چای دبش ( 1946)

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

معرفی بهترین کتاب های فلسفی

چرا کتاب های فلسفی بخوانیم؟

فلسفه برای بسیاری از مردم جذاب است. از همین رو کتاب‌های فلسفی طرفدارانی پروپاقرص دارند. آنان که در این زمینه مطالعه کرده‌اند با دید دیگری به هستی می‌نگرند. وقایع زندگی در چشم آنان نمود متفاوتی دارد. نه تنها فلسفه، که این امر کلا خاصیت کتابخوانی است. اگر قرار است با کتاب خواندن هیچ تغییری در زندگی و یا نگرش ما به زندگی ایجاد نشود، پس این مطالعه چه ارزش و فایده‌ای دارد؟ تعداد کتاب‌های فلسفی زیاد است. شاید همین امر است که باعث شده وارد شدن به این دنیای جذاب کمی ترسناک به نظر برسد. منظور از ترسناک این است که بسیاری از افراد جرات نمی‌کنند به سراغ این کتاب‌ها بروند. چرا که اصلا نمی‌دانند از کجا شروع کنند. در حقیقت این افراد سردرگم هستند. شاید روزگاری کتابی فلسفی را باز کرده‌اند و هیچ از آن متوجه نشده‌اند. نباید فراموش کرد که برای شروع مطالعه در هر زمینه‌ای نیازمند آن هستیم که در ابتدا فرآیند مطالعه را با کتاب‌های مناسب آغاز کنیم  و این رسالت ماست که این کتاب های مناسب برای شروع مطالعه کتاب های فلسفی را به شما معرفی کنیم و یک نقشه مطالعاتی برای شما ترسیم کنیم تا خرید کتاب بهتری داشته باشید.

اما پیش از آن‌که به معرفی کتاب‌های فلسفی بپردازیم، بهتر است ابتدا با این حوزه آشنا شویم و ببینیم کدام ‌یک از کتاب‌ها در این ژانر قرار می‌گیرند. این امر کمک می‌کند با درک و بینش بهتری مطالعه کنیم.

ژانر کتاب های فلسفی چیست و چه کتاب‌هایی در این دسته‌بندی قرار می‌گیرند؟

اما اصلا فلسفه به چه معناست؟ کتاب‌های فلسفی چه عناوینی را شامل می‌شوند؟ اجازه دهید در یک عبارت مختصر فلسفه را «عشق به خرد» تعریف کنیم. آنان که برای عقل و خرد ارزش و احترام قائل‌اند، نگاهی نظام‌مند به تمام زوایا و پدیده‌های زندگی دارند. همه به دنبال حقیقت‌اند؛ خواه این حقیقت درباره‌ی خودشان باشد، خواه دنیایی که در آن زندگی می‌کنند. بشر همواره به دنبال درک رابطه‌ی خود و دنیا بوده است. به همین دلیل حوزه‌ای به نام فلسفه به وجود آمد.

اکنون فلسفه یک رشته‌ی دانشگاهی است که اتفاقا طرفداران بی‌شماری هم در سراسر جهان دارد. دانشجویان این رشته مدام در حال مباحثه هستند. آن‌ها سوالاتی بنیادین را در خصوص زندگی و چیستی آن مطرح می‌کند و بر سر پاسخ‌های محتمل مناظره می‌کنند.

اما زمانی که از کتاب‌های فلسفی حرف می‌زنیم دایره‌ی تعریف‌مان گسترده‌تر از این‌هاست. علاوه بر کتاب‌هایی که به شکلی علمی و تخصصی در باب فلسفه نوشته شده‌اند، کتاب‌های دیگری نیز در این زمینه وجود دارند. مثلا تلفیق ادبیات و فلسفه منجر به خلق آثار شاهکاری شده است که خوانندگان بسیاری را مجذوب خود کرده است.

لزوم مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی چیست؟

باز هم همان سوال همیشگی را مطرح می‌کنیم. اصلا چرا باید به سراغ مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی برویم؟ از میان این‌همه کتاب در ژانرهای گوناگون چه عواملی ما را مجاب می‌کند که به آثار منتشرشده در این حوزه روی بیاوریم؟ پاسخ به این سوال‌ها اشتیاق افراد را برای مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی بیشتر می‌کند. اکنون زمان آن رسیده است تا چند مورد از فواید و مزایای خواندن کتاب‌های فلسفه را با هم بررسی کنیم تا بیشتر به اهمیت موضوع واقف شویم.

  • تقویت قدرت استدلال و تجزیه ‌وتحلیل مسائل مختلف : کسانی که بهترین کتاب‌های فلسفی را مطالعه می‌کنند، توانایی تحلیلی خود را افزایش می‌دهند. ممکن است در کتابی سوالی ساده مطرح شده باشد و نویسنده در پاسخ به آن پرسش چیزی حدود 600 صفحه سخن گفته باشد. این امر نشان‌دهنده‌ی آن است که فلسفه علمی نیست که سطحی‌نگر باشد. زمانی که به مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی روی می‌آورید، این ویژگی را در خود تقویت می‌کنید که در عمق مسائل رخنه کنید و ورای آن‌ها را ببینید؛ یعنی عملی درست برخلاف آن‌چه که بسیاری از انسان‌ها انجام می‌دهند.
  • بیان ایده‌ها به شکلی سازمان‌یافته : درست است که مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی موجب می‌شود نظرات و ایده‌هایی در خصوص ابعاد مختلف مسائل داشته باشیم، اما این ایده‌ها تا زمانی که در قالب یک روش منسجم بیان نشوند هیچ ارزش و فایده‌ای نخواهند داشت.

 

  • گسترش افق دید : خوانش کتاب‌های فلسفی موجب وسعت نگرش ما خواهند شد. زمانی که در این زمینه مطالعه می‌کنیم، تمام تنگ‌نظری‌ها و سطحی‌نگری‌ها را کنار می‌گذاریم و تنها سعی می‌کنیم فارغ از هرگونه تعصب و جانب‌داری به ماهیت هستی و افراد بنگریم. تا زمانی که چنین اتفاقی نیفتند، هرگز تحلیل و ارزیابی موثری نخواهیم داشت. چرا که نگرش جانب‌دارانه مانع از آن می‌شود که بتوانیم حقایق را همان‌گونه که هستند ببینیم.
  • بهبود مهارت نوشتن : سبک نگارش کتاب‌های فلسفی به گونه‌ای است که ناخودآگاه مهارت نگارش را در شما تقویت می‌کند. نه تنها نوشتن که بیان شفاهی شما نیز تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. معمولا افرادی که مطالعاتی در حوزه‌ی فلسفه دارند، کلامی شیوا و نافذ دارند. به همین ترتیب، مطالعه‌ی فلسفه جایگاه علمی افراد را بالاتر می‌برد و چه از لحاظ شفاهی و چه نوشتاری، مهارت‌های کلامی و نوشتاری آن‌ها را تقویت می‌کند.
  • درک بهتر از سایر رشته‌ها : زمانی که با ایده‌های اساسی فلسفی آشنا می‌شوید، زمینه‌ی درک حوزه‌های دیگر نیز در شما فراهم می‌شود. ارتباط میان فلسفه و علوم دیگر مانند روانشناسی، فیزیک، ریاضیات و ... باورنکردنی است. اما زمانی که با بهترین کتاب‌های فلسفی خو می‌گیرید به درک بهتری از این روابط می‌رسید.
  • درک اهمیت و ارزش استدلال‌های فلسفی : شاید در زمان شروع کتابخوانی با کتاب‌های فلسفی این پرسش را در ذهن داشته باشید که چرا این‌همه ایده و دیدگاه در این خصوص وجود دارد و اکنون نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد. سقراط، ارسطو، افلاطون، اپیکور، خیام، ابن‌ سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، ملاصدرا و ... همگی نظریاتی داشته‌اند که هم‌چنان مطرح هستند و مقالات و کتاب‌هایی متعددی در خصوص آن‌ها نوشته شده است. با مطالعه‌ی فلسفه درک تنوع اندیشه‌های گذشتگان آسان‌تر می‌شود و به اهمیت آن‌ها پی خواهید برد.

اگر بخواهیم به طور خلاصه به مزایای مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی اشاره کنیم می‌توانیم بگوییم فلسفه موجب می‌شود که به شیوه‌ای منطقی فکر کنیم؛ مسائل مختلف را حلاجی کنیم و توانایی حل مسئله را تقویت کنیم؛ می‌توانیم راه‌حل‌های ممکن را در خصوص هر سوال و چالش بررسی کنیم و هم‌چنین توانایی صحبت‌ کردن و نگارش به صورت شفاف و با اشاره به جزئیات را نیز خواهیم یافت.

 شیوه‌ی مطالعه‌ی موثر کتاب‌های فلسفی

اما آیا اگر صرفا کتاب‌های فلسفی را بخوانیم، کافی است؟‌ چگونه می‌توانیم مطالعه را در جهتی انجام دهیم که به تاثیر بیشتری بینجامد؟

یکی از راه‌کارهای پیشنهادی در این خصوص این است که کتاب‌های فلسفی را با دقت و تمرکز تمام بخوانیم. یعنی صرفا هدف‌مان این نباشد که تنها کتاب را به اتمام برسانیم. باید سطر به سطر نوشته‌ها را بررسی کنیم و به آن‌ها بیندیشیم. این خاصیت بهترین کتاب‌های فلسفی است که چنان ذهن مخاطب را درگیر می‌کنند که شاید خواننده ساعت‌ها در خصوص یک جمله بیندیشد.

باید با نگاهی پرسش‌گرانه به مطالعه بپردازید. به دنبال پاسخ پرسش‌های پیش‌آمده بروید. نگذارید سوالات بدون پاسخ ذهن‌تان را اذیت کند. در آن صورت از کتاب هیچ نخواهید فهمید. در هنگام مطالعه‌ی کتاب‌های فلسفی لازم است که حتما نکات مهم را یادداشت کنید. به این صورت می‌توانید در زمان مقتضی مجددا مسائل را به چالش بکشید. در بیشتر مواقع برای یافتن ارتباط میان موضوعات مطرح‌شده در کتاب لازم است که تکه‌های مختلف را کنار هم بچینید تا به درک درست‌تری از موضوع برسید.

شروع کتابخوانی با کتاب‌های فلسفی؛ چرا و چگونه؟

برای این‌که مطالعه‌ی خود را در زمینه‌ی فلسفه آغاز کنید، مهم است که در ابتدا چه عناوینی را انتخاب می‌کنید. یکی از بهترین راه‌های شروع این است که اول با کتاب‌های ساده‌تر شروع کنید. نیازی نیست از همان آغاز به سراغ سنگین‌ترین کتاب‌های فلسفی بروید و نتوانید با آن ارتباط برقرار کنید. به همین منظور ما برانمه مطالعاتی برای شما طراحی کرده ایم که در این برنامه شما با کتاب های فلسفی آسان تر و خوشخوان تر شروع به مطالعه فلسفه خواهید کرد و در ادامه با کتاب های سنگین تر آشنا خواهید شد.

شروع کتابخوانی با کتاب‌های فلسفی امر مهمی است. اگر می‌خواهید به مزایا و فوایدی که در بخش‌های پیشین ذکر شد دست پیدا کنید، لازم است که از یک نقطه‌ی مطمئن و درست شروع کنید. در این مسیر بهتر است کتاب‌هایی را انتخاب کنید که در سراسر جهان مطرح هستند. معمولا کتاب‌هایی که شهرت بالایی دارند، کتاب‌هایی چندان سنگین نیستند. چرا که اگر قرار بود تنها محدود به قشر خاصی باشند، هرگز به این درجه از شهرت و محبوبیت نمی‌رسیدند و این یکی از شاخص های مهم تیم تحقیق کتاب وب برای تعیین مسیر مطالعاتی شما بود تا بتوانید علاوه بر قدم گذاشتن در دنیای رمزآلود فلسفه با بهترین کتاب های فلسفی هم آشنا شوید.

البته نباید فراموش کرد که معرفی کتاب‌های فلسفی کار هر کسی نیست و تیم کتاب وب با تکیه بر تخصص مدیران خود به این شهامت رسیده است که کتاب های فلسفی برا برای شما مشخص و معرفی کند. ما معتقد هستیم هرکتابی که معرفی می کنیم می توانیم زندگی را تغییر دهیم به همین جهت انتخاب کتاب ها وسواس زیادی خرج می کنیم.

 

کلام پایانی

با توجه به همه‌ی مسائلی که در خصوص کتاب‌های فلسفی بیان شد، خبر خوش این است که کتاب وب قصد دارد در این مسیر کنار شما باشد.

طبق برنامه‌ای که در این خصوص داریم، از این پس هر هفته یک روز را به معرفی کتاب‌های فلسفی اختصاص خواهیم داد. به این ترتیب دیگر حتی نیازی نیست نگران این باشید که برای انتخاب کتاب مناسب باید به سراغ چه مرجعی بروید. ما با ارائه‌ی فهرستی از بهترین کتاب‌های فلسفی جهان می‌کوشیم تا علاقه‌مندان به این حوزه را با بهترین آثار منتشرشده آشنا کنیم. سعی می‌‌کنیم تا در این مسیر انواع کتاب‌هایی را که به نوعی با فلسفه مرتبط هستند معرفی کنیم. برخی از این کتاب‌ها می‌توانند به فلسفه‌ی زندگی بپردازند و برخی دیگر در قالب داستان حقایقی را برای شما بیان می‌کنند. کتاب‌هایی هم نوشته شده‌اند که توصیه‌هایی در مواجهه با مشکلات و مسائل زندگی ارائه می‌کنند و در این میان از فلسفه کمک می‌گیرند. با مطالعه‌ی برخی از کتاب‌ها هم می‌توانید با عقاید فلاسفه‌ی بزرگ‌ آشنا شوید و طرز تفکر پیروان مکتب آن‌ها را مورد مطالعه قرار دهید.

اگر با این توضیحات کنجکاو شدید تا فهرست منتخب کتاب‌های فلسفی کتاب وب را ببینید، هر هفته این صفحه را بررسی کنید و نظرات‌ خود را در خصوص کتاب‌هایی که معرفی می‌کنیم بیان کنید.

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

الیف شافاک نویسنده‌ی فمینیست ترکیه‌ای و فعال حقوق زنان در سال 1971 در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. او پس از پایان تحصیلات در دانشگاه آنکارا، سال‌هاست به تدریس در دانشگاه‌های مختلف مشغول بوده و اکنون در دانشگاه آکسفورد تدریس می‌کند.
الیف شافاک به دو زبان ترکی و انگلیسی کتاب‌هایی دارد و تا امروز 16 کتاب نوشته است که 10 تای آنها رمان است. رمان‌هایی از قبیل حرام‌زادهٔ استانبول، ملت عشق و سه دختر حوا. کتاب‌های او به 49 زبان در سرتاسر دنیا ترجمه شده و موفق به دریافت نشان شوالیه در ادبیات و هنر شده است. او همچنین فعال سیاسی حقوق زنان و اقلیت‌هاست. 
پدر الیف شافاک، نوری بیلگین نام داشت که فلسفه خوانده بود و مادرش شافاک آتایمان، دیپلمات بود. الیف شافاک نام مادرش را به عنوان نام رسمی خود انتخاب کرد که به فارسی همان «شفق» است. 


الیف شافاک تا امروز 16 کتاب نوشته که 10 تای آنها رمان است.

                                                                                                                                                                                                                                                               رمان‌های الیف شافاک:

 اولین رمان او پنهان (Pinhan) نام داشت و در سال 1998 برندهٔ جایزهٔ مولانا شد که به بهترین آثار عرفانی در ادبیات ترکیه تعلق می‌گیرد. بعد از آن رمان آینه‌های شهر (Şehrin Aynaları) را نوشت که دربارهٔ یک خانوادهٔ یهودی در اسپانیای قرن هفدهم است که تغییر آیین می‌دهند. رمان بعدی الیف شافاک که خوانندگان زیادی را برای او به ارمغان آورد، محرم (Mahrem) نام داشت و در سال 2000 عنوان بهترین رمان را از جایزهٔ یونیون دریافت کرد. پس از آن، آپارتمان شپش را در سال 2002 نوشت که در سال 2005 در فهرست بهترین رمان‌های خارجی نشریهٔ ایندیپندنت قرار گرفت.
اولین رمانی که الیف شافاک به انگلیسی نوشت، قدیس جنون در شرف وقوع نام داشت. دومین رمان انگلیسی او حرام‌زادهٔ استامبول بود که دولت ترکیه انتشار آن را در این کشور ممنوع کرد. دادگاه ترکیه به دلیل سخنانی که دربارهٔ نسل‌کشی ارامنه در این رمان آمده است او را به «توهین به ترک‌ها» متهم کرد. به گفتهٔ نشریهٔ گاردین، این اولین رمان ترکی است که مستقیماً از نسل‌کشی ارامنه در اواخر حکومت عثمانی نام می‌برد.
الیف شافاک پس از به دنیا آمدن دخترش در سال 2006، دچار افسردگی پس از زایمان شد و در رمان شیر سیاه (Siyah Süt) دربارهٔ تجربهٔ این دوره نوشت. او در این رمان، زیبایی‌ها و دشواری‌‌های مادر بودن را به دقت واکاوی می‌کند.
رمان بعدی او یعنی ملت عشق (Aşk) دربارهٔ مفهوم عشق از نگاه ماجرای رابطهٔ شمس و مولانا و پیوند آن با زندگی زنی در آمریکای معاصر است. این رمان در ترکیه بیش از 750000 نسخه به فروش رفت و در فرانسه به عنوان بهترین رمان خارجی برندهٔ جایزهٔ الف شد. الیف شافاک پس از ملت عشق، رمان شرف (Honour) را نوشت که دربارهٔ یک قتل ناموسی است و درگیری‌های خانواده‌ای حول مسئلهٔ خانواده، عشق، آزادی و مردسالاری را روایت می‌کند. این رمان نیز در سال 2012 برندهٔ جایزهٔ آسیایی مردان و در سال 2013 برندهٔ جایزهٔ ادبی زنان شد. رمان بعدی او به نام شاگرد معمار (Architect’s Apprentice) دربارهٔ زندگی معمار صنعان، مشهورترین معمار دورهٔ عثمانی است. این رمان روایت‌گر زندگی کودکی به همراه فیلش در دنیای رنگارنگ تمدن عثمانی است. 
به گفتهٔ ساندی تایمز، الیف شافاک همیشه دوست دارد مرزها را کمرنگ کند؛ مرزهای میان نژادها، ملیت‌ها، فرهنگ‌ها، جنسیت‌ها. آیریش تایمز او را جذاب‌ترین نویسندهٔ ترکیه برای خوانندگان غربی نامیده است. نویسندهٔ نیویورک تایمز معتقد است الیف شافاک استاد توصیف  و روایت دنیای پنهان کوچه‌پس‌کوچه‌های استامبول است. دنیایی که ردپای فرهنگ‌های گوناگون دورهٔ عثمانی هنوز در خانواده به چشم می‌خورد.
آخرین رمان الیف شافاک با نام سه دختر حوا (Three Daughters of Eve) در سال 2017 منتشر شد. داستان این رمان در فاصلهٔ استامبول و آکسفورد و از سال‌های دههٔ 1980 تا امروز اتفاق می‌افتد و قصهٔ ایمان و دوستی، سنت و مدرنیته، عشق و خیانت‌های غیرمنتظره است. صدیق خان، شهردار لندن، در فاینانشال تایمز نوشت که این بهترین کتابی بود که در سال 2017 خوانده است. سیری هاست‌وت نوشت: «الیف شافاک در این رمان خطرات و سردرگمی‌های ناشی از گیر افتادن در فضاهای بینابینی را به ما گوشزد می‌کند. پَری، قهرمان رمان، در انتخاب میان پدر و مادرش، در میان عشق و نفرت نسبت به استاد پرجذبهٔ دانشگاه،  و میان وسوسه‌های کفر و ایمان گیر کرده است. الیف شافاک در رمان سه دختر حوا تمام کلیشه‌های ذهنی ما دربارهٔ شرق و غرب، آزادی و ستم، و درست و غلط را به هم می‌ریزد.»
کتاب‌های غیرداستانی
آثار غیرداستانی الیف شافاک شامل مقالاتی در حوزه‌های مختلف می‌شود. از جمله تعلق فرهنگی، هویت، جنسیت، سیاست زندگی روزمره، ادبیات چندفرهنگی، و هنر همزیستی. این مقالات در قالب مجموعه‌هایی به چاپ رسیده است: جزر و مد (2005)، فرارپرست (2010)، شمس‌پاره (2012)، و تو تنهایی (2017).

 

    

 

    

 

    

 

    

جوایز الیف شافاک:


-    شاگرد معمار: نامزد نهایی جایزهٔ اونداتی (2015)
-    شاگرد معمار: نامزد جایزهٔ رمان تاریخی والتر اسکات (2015)
-    شرف: برندهٔ دوم جایزهٔ اسکاپاد فرانسه (2014)
-    شرف: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2013)
-    شرف: برندهٔ جایزهٔ روله ده وایاژور (2013)
-    شرف: نامزد جایزهٔ داستان زنان (2013)
-    شرف: نامزد جایزهٔ آسیایی مردان (2012)
-    ملت عشق: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2012)
-    ملت عشق: جایزهٔ الف (2011)
-    حرام‌زادهٔ استامبول: نامزد جایزهٔ داستانی آرنج لندن (2008)
-    محرم: نامزد جایزهٔ بهترین داستان خارجی ایندیپندنت (2007)
-    آپارتمان شپش: نامزد نهایی بهترین جایزهٔ خارجی ایندیپندنت (2005)
-    محرم: برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان ترکیه‌ای یونیون (2000)
-    پنهان: برندهٔ جایزهٔ بزرگ مولانا (1998)


 

مصاحبه با الیف شافاک دربارهٔ کتاب ملت عشق

 

پرسش - چه چیز باعث شد داستانی دربارهٔ رابطهٔ شمس و مولانا بنویسید؟ آیا به خاطر تأثیر اشعار مولانا بوده؟


    نقطهٔ شروع من مفهوم عشق بود. به همین سادگی.  می‌خواستم رمانی دربارهٔ عشق بنویسم؛ ولی عشق معنوی. بی‌‌شک وقتی چنین هدفی در پیش باشد، کار آدم به مولانا می‌کشد که صدای عشق است. اشعار و فلسفهٔ او همیشه بر من تأثیرگذار بوده. حرف‌های او مرزهای زمانی و فرهنگی را زیر پا می‌گذارد و بی‌واسطه بر آدم تأثیر می‌گذارد. هرگز نمی‌توان از خواندن آثار او دست کشید. مثل یک سفر بی‌پایان است.


- چه شد که تصمیم گرفتید کتاب ملت عشق را به این صورت بنویسید؟ به صورت رمانی چندصدایی از زبان راوی‌های متعدد؟
حقیقت در رمان، چیز ثابتی نیست. سیال است، خشک نیست. با تغییر شخصیت، تغییر می‌کند. برخلاف دنیای سیاست، دنیای ادبیات با ابهام و تکثر و انعطاف‌پذیری سروکار دارد. جالب اینجاست که این خصلت ادبیات کاملاً با عالم تصوف همخوان است.  صوفی نیز مانند هنرمند در دنیایی سیال به سر می‌برد. در تصوف، هرگز نباید به نفس متکی بود و باید تکثر و تحول مدام عالم را به رسمیت شناخت. بنابراین تصمیم گرفتم این نکته را در نوشتن رمان هم رعایت کنم.
- آیا پژوهشی هم برای نوشتن رمان انجام دادید؟ چقدر تخیل خودتان را در واقعیت‌های تاریخی دخالت دادید؟
وقتی آدم دربارهٔ شخصیت‌های تاریخی می‌نویسد، در شروع کمی احساس ترس دارد. چراکه این کار با نوشتن دربارهٔ شخصیت‌های خیالی فرق دارد. برای همین قبل از شروع خیلی تحقیق کردم. البته این موضوع برای من تازگی نداشت. پایان‌نامهٔ کارشناسی ارشدم را در این باره نوشته بودم و از بیست سالگی دربارهٔ آن چیزهایی می‌خواندم. بنابراین از قبل ذهنیت و زمینه‌ای داشتم. بعد از یک دوره مطالعه و تحقیق جدی، منابع را کلاً کنار گذاشتم و ذهنم را روی داستان متمرکز کردم. اجازه دادم خود شخصیت‌ها داستان را پیش ببرند. تجربه به من نشان داده هرچه بیشتر سعی در مهار و هدایت شخصیت‌ها داشته باشم، شخصیت خشک و بی‌روح می‌شود. یعنی هرچه ذهنیت نویسنده کمتر در فرایند نوشتن حاکمیت کند، شخصیت‌ها زنده‌تر و داستان خلاقانه‌تر می‌شود.
-  نوشتن دربارهٔ شخصیت مشهور و بزرگی مثل مولانا چه سختی‌هایی دارد؟ آیا به نظر خودتان توانسته‌اید به واقعیت تاریخی او وفادار بمانید و در عین حال جایی برای حضور شخصیت خیالی او در کتاب ملت عشق باز کنید؟
بسیار سخت بود. از طرفی احترام فوق‌العاده‌ای برای مولانا و شمس تبریزی قائل‌ام. بنابراین باید چشم و گوشم را تمام و کامل به حرف‌های آنها باز نگه می‌داشتم تا میراث آن به‌درستی درک کنم. ولی از طرف دیگر، من نویسنده‌ام. بنابراین باوری به قهرمان ندارم. در ادبیات چیزی به اسم انسان کامل نداریم. هر کسی در دنیای محدود خودش با مسائل و ابعاد مختلف دست‌وپنجه نرم می‌کند. بنابراین باید به جای اینکه آنها را در برج عاج بنشانم، مثل آدم‌های عادی با آنها برخورد می‌کردم.
 - آیا حین نوشتن دربارهٔ شمس و مولانا، تصور شما از آنها دچار دگرگونی شد؟
نوشتن کتاب ملت عشق اینقدر بر من تأثیر گذاشت که شاید اصلاً قادر درک یا وصف آن نباشم. هر کتابی ما را تا حدودی عوض می‌کند. برخی کتاب‌ها بیشتر. برخی کتاب‌ها هم خواننده و هم نویسندهٔ خودشان را متحول می‌کنند. کتاب ملت عشق برای من یکی از این کتاب‌ها بود. من نوشتن کتاب ملت عشق را تمام کردم، دیگر آن آدم قبلی نبودم.
- بخش عمدهٔ رمان دربارهٔ جایگاه زنان در دنیای اسلام قرن هفتم و جامعهٔ معاصر غرب است. خود شما دربارهٔ مقایسهٔ این دو جایگاه زنان چه نظری دارید؟
تصور رایج بین مردم این است که ما طی گذشت این قرن‌ها پیشرفت‌های فوق‌العاده‌ای کرده‌ایم. یکی دیگر از تصورات رایج این است که زنان در غرب از آزادی برخوردار شده‌اند، درحالی‌که همیشه در شرق سرکوب شده‌اند. من سعی دارم این تعمیم دادن‌ها و این کلیشه‌ها را کنار بگذارم. درست است که پیشرفت کرده‌ایم ولی در بعضی موارد آنقدرها هم که تصور می‌کنیم، با مردمان گذشته فرق نداریم. ضمن اینکه چیزهای زیادی میان زنان شرق و زنان غرب مشترک است. مردسالاری در هر دو جامعه حضور پررنگی دارد و منحصر به یکی از آن دو نیست. اساساً با نوشتن کتاب ملت عشق قصد داشتم مردم ملت‌های مختلف و داستان‌های آنها را به هم پیوند بزنم و نشان دهم که برخی از این پیوندها آشکارتر و برخی پنهان‌تر است.
- استقبال از کتاب ملت عشق در ترکیه و دیگر کشورهای خاورمیانه چطور بود؟ آیا واکنش آنها در برابر کتاب با واکنش خوانندهٔ آمریکایی تفاوت داشت؟
  استقبال فوق‌العاده و حیرت‌انگیز بود. کتاب ملت عشق پرفروش‌ترین کتاب در کل تاریخ ترکیه بود. بازخوردهای خوانندگان بسیار گرم و مثبت بود. به‌ویژه زنان از همهٔ گروه‌های سنی و با روحیه‌های کاملاً متفاوت. در بعضی موارد، یک نسخه از کتاب را چند نفر خوانده بودند: مادر، دخترانش، عمهٔ مادر، فامیل درجه سوم. داستان برای مخاطبانی با روحیات کاملاً مختلف جذاب بود. واکنش خوانندگان بلغارستان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا کاملاً شبیه هم بود. هنوز هم ایمیل‌های پرمهری از خوانندگان کتاب ملت عشق در سرتاسر دنیا به دست من می‌رسد. آنها نه‌فقط رمان را تحلیل می‌کنند، بلکه درک شخصی خودشان از آن را هم برایم می‌گویند. یعنی تجربهٔ شخصی‌شان را هم در اختیار من می‌گذارند. و این برای من بسیار بی‌پیرایه و الهام‌بخش است.   

 کتاب وب 

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

در این مقاله از سری مقاله‌های بررسی زندگینامه نویسندگان سراغ پائولو کوئلیو می‌رویم. پائولو کوئلیو نویسنده‌ی  مشهور و جهانی است که با انتشار رمان کیمیاگر در سرتاسر جهان به شهرت دست یافت. کوئلیو در 1947 در برزیل به دنیا آمد. در سال 2014، پائولو کوئلیو بنیاد مجازی به نام خودش پایه‌گذاری کرد و تمام یادداشت‌های شخصی‌اش را در اینترنت منتشر کرد.

زندگینامه پائولوکوئلیو:


کوئلیو در برزیل به دنیا آمد و در مدرسه‌ی  مذهبی یسوعیان درس خواند. از همان نوجوانی به نویسندگی علاقه داشت. وقتی به مادرش گفت می‌خواهد نویسنده شود او در جواب گفت: «پسرم، پدر من مهندس است. آدم منطقی و معقولی است و دنیا را دست می‌بیند. تو اصلاً می‌دانی نویسنده شدن یعنی چه؟» پائولو کوئلیو از نوجوانی بسیار درون‌گرا و سنت‌شکن بود. تا حدی که پدر و مادرش او را به درمانگاه روانی فرستادند. او تا 20 سالگی سه بار از درمانگاه فرار کرد. خانواده‌ی  پائولو کوئلیو کاتولیک و پدر و مادر او بسیار سخت‌گیر و مذهبی بودند. پائولو کوئلیو در این باره می‌گوید: «آنها قصد آزار من را نداشتند، فقط نمی‌دانستند با روحیات عجیب من چکار کنند. آنها نمی‌خواستند با فرستادن من به درمانگاه روانی من را نابود کنند بلکه قصد نجات من را داشتند.» پائولو کوئلیو به درخواست والدینش وارد دانشکده‌ی  حقوق شد و آرزوی نویسندگی را کنار گذاشت. یک سال بعد، دانشگاه را رها کرد و مثل هیپی‌ها زندگی می‌کرد و سفر در کشورهای آمریکای جنوبی، شمال آفریقا، مکزیک و اروپا  را آغاز کرد. در همین سال‌ها بود که به مصرف مواد رو آورد.


وقتی به برزیل برگشت، شروع به ترانه‌نویسی کرد و ترانه‌هایی برای الیس رگینا، ریتا لی و خواننده‌ی  معروف برزیلی یعنی رائول سئیکساس نوشت. در آن سال‌ها دولت نظامی بر برزیل حاکم بود و در سال 1974 پائولو کوئلیو را به دلیل اینکه ترانه‌های او را چپگرا و خطرناک می‌دانستند به جرم براندازی دستگیر کردند.
پائولو کوئلیو در سال 1980 با کریستینا اویتیسیتا ازدواج کرد. آنها پیشتر شش ماه را در ریو دو ژانیرو و شش ماه دیگر را در روستایی در کوه‌های پیرنه‌ی  فرانسه گذرانده بودند، ولی اکنون سال‌هاست که در ژنو سوئیس زندگی می‌کنند.
پائولو کوئلیو در سال 1986، مسیر زیارتیِ 800 کیلومتری به سمت سانتیاگو ده کومپوستلا در شمال اسپانیا را پیاده رفت و این نقطه‌ی  عطفی در زندگی او بود. طی این مسیر نوعی بیداری روحی به او دست داد که وصف آن را در رمان خاطرات یک مغ نوشته است. کوئلیو در مصاحبه‌ای گفته است: «از کاری که می‌کردم بسیار خوشحال بودم. مشغول کاری بودم که با استفاده از استعاره‌ی  کتاب کیمیاگر می‌توان گفت نان و آب من بود. شغل خوبی داشتم، شریک زندگی‌ام را دوست داشتم، پول داشتم، ولی از رؤیای زندگی‌‌ام دور مانده بودم. رؤیای من هنوز هم نویسندگی بود.» اینطور شد که پائولو کوئلیو شغل پردرآمد ترانه‌نویسی را کنار گذاشت و تمام عمر خود را وقف نویسندگی کرد.
پائولو کوئلیو در سال 1996 بنیاد شخصی‌اش را پایه‌گذاری کرد و در این بنیاد از کودکان و سالمندان حمایت می‌کند. 
او هر هفته در وبلاگ شخصی‌اش سه مطلب می‌نویسد و میلیون‌ها طرفدار در فیس‌بوک و توییتر دارد. او در مصاحبه با وال استریت ژورنال در اوت 2014، از ارتباط دائمی‌اش با خوانندگان کتاب‌هایش در شبکه‌های اجتماعی گفت. در نوامبر 2014، کوئلیو 80000 برگه از دست‌نوشته‌ها، یادداشت‌های روزانه، عکس‌ها، نامه‌های خوانندگان و بریده‌های روزنامه‌ها درباره‌ی  کتاب‌هایش را در وبسایت شخصی‌اش منتشر کرد.

مطالعه پیشنهادی : معرفی کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو


 

کتاب‌های پائولو کوئلیو


پائولو کوئلیو اولین کتابش به نام بایگانی‌های جهنم را در سال 1982 منتشر کرد ولی مورد استقبال قرار نگرفت. در سال 1986 در نوشتن کتاب دیگری به نام راهنمای عملی خون‌آشام‌ها همکاری کرد، ولی بعدها سعی کرد نامش را فهرست مؤلفان کتاب خارج کرد، زیرا معتقد بود کتاب از کیفیت کافی برخوردار نیست. پائولو کوئلیو پس از سفر زیارتی به کومپوستلا، کتاب سفر به ستارگان را نوشت که در سال 1987 منتشر شد. یک سال بعد، کوئلیو کتاب کیمیاگر را نوشت و یک ناشر کوچک برزیلی 900 نسخه از آن چاپ کرد و از تجدید چاپ آن خودداری کرد. پائولو کوئلیو ناشر بزرگ‌تری برای کتاب پیدا کرد و کیمیاگر را همراه با کتاب بعدی‌اش یعنی بریدا دوباره چاپ کرد. انتشارات معروف هارپر کالینز تصمیم گرفت کتاب کیمیاگر را در سال 1994 چاپ کند. مدتی بعد، کتاب کیمیاگر به یکی از کتاب‌های پرفروش جهان تبدیل شد.
یک روز پائولو کوئلیو تلاش می‌کرد بر دست‌دست کردنش برای نویسندگی غلبه کند تا سال‌های ازدست‌رفته‌ی  عمرش را جبران کند. بنابراین به خودش گفت: «امروز اگر یک پَر سفید ببینم، این نشانه‌ای از جانب خداست که به من می‌گوید باید نوشتن کتاب جدیدی را شروع کنم.» در همین حال بود که بر لبه‌ی  پنجره‌ی  مغازه‌ای، پَر سفیدی دید و تصمیم گرفت نوشتن کتاب تازه‌اش را همان روز شروع کند. پائولو کوئلیو بعد از انتشار کیمیاگر، تقریباً هر دو سال دست‌کم یک رمان نوشته است. چهار رمان را –خاطرات یک مغ، هیپی، والکورها، و الف-  درباره‌ی  زندگی خودش نوشت و بقیه‌ی  رمان‌های او خیالی هستند. کتاب‌های دیگر پائولو کوئلیو مثل مکتوب، کتاب راهنمای مبارز روشنایی و مثل رودی روان، مجموعه‌ای از گفتارهای کوتاه، ستون‌های روزنامه‌ای یا گزیده‌ی  آموزه‌های اوست. کتاب‌های پائولو کوئلیو در بیش از 170 کشور جهان فروش رفته و به بیش از 80 زبان ترجمه شده است. تا امروز در مجموع صدها میلیون نسخه کتاب‌های پائولو کوئلیو به فروش رسیده است. 


فهرست کتاب‌های پائولو کوئلیو

 

  1. -    تئاتر تعلیم و تربیت (1974)
  2. -    بایگانی‌های جهنم (1982)
  3. -    خاطرات یک مغ (1987)
  4. -    کیمیاگر (1988)
  5. -    بریدا (1990)
  6. -    عطیه‌ی  برتر (1991)
  7. -    والکورها (1992)
  8. -    مکتوب (1994)
  9. -    در ساحل رودخانه‌ی  پیدرا نشستم گریه کردم (1994)
  10. -    کوه پنجم (1996)
  11. -    نامه‌های عاشقانه‌ی  یک پیامبر (1997)
  12. -    کتاب راهنمای مبارز روشنایی (1997)
  13. -    ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد (1998)
  14. -    شیطان و دوشیزه پریم (2000)
  15. -    پدران، پسران و نوه‌ها (2001)
  16. -    یازده دقیقه (2003)
  17. -    سفرها (2004)
  18. -    زندگی (2004)
  19. -    زهیر (2005)
  20. -    مثل رودی روان (2006)
  21. -    جادوگر پورتوبلو (2006)
  22. -    بَرنده تنهاست (2008)
  23. -    عشق (2009)
  24. -    الف (2010)
  25. -    دست‌نوشته‌ای از آکرا (2012)
  26. -    زنا (2014)
  27. -    جاسوس (2016)
  28. -    هیپی (2018)

کتاب وب

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

•    نامِ آقای نویسنده  : فیودور داستایوفسکی

اگر شما هم مثل من نمی‌دانید که تلفظ دقیق اسم این نویسنده چیست، پس جای درستی قرار دارید. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در خرید کتاب‌های این مرد روسی با اسامی مختلفی از ترجمه‌ی نامش مواجه شده باشید: «داستایوفسکی»، «داستایوفسکی » و «داستایِوسکی» و..... در این مقاله به معرفی کامل این نویسنده بزرگ روس تبار و بررسی آثارش خواهم پرداخت.


آقای داستایوفسکی!

کسی که نامش در تاریخ ادبیات روسیه می‌درخشد و همه‌ی ما حداقل یک بار اسمش را در زندگی‌مان شنیده‌ایم. فیودور میخایلاویچ دوستایِوسکی که در ادبیات روسیه یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان است، در 11 نوامبر 1821 متولد شد.  او به خلق شاهکارهایی معروف است که در آن‌ها شخصیت‌های اصلی داستانش را از نظر روانشناسانه مورد بررسی قرار می‌دهد و تلاش می‌کند تا با نگاهی عمیق و دقیق این شخصیت‌ها را از منظر روانشناسانه مورد بررسی قرار دهد.

 توصیه می‌کنیم یکی از کتاب‌های او را بخرید و شروع به خواندن کنید. شک نکنید که این نویسنده‌ی اهل روسیه به خوبی می‌تواند به یکی از نویسندگان محبوب شما تبدیل شود. پس در خرید کتاب‌های او خجالت را کنار بگذارید و به یکی از اسامی رایج او را صدا بزنید. بالاخره کسی پیدا می‌شود که اثری از فیودور داستایوفسکی تقدیم‌تان کند. 
 

فیودور داستایوفسکی

معروفترین کتاب های داستایوفسکی :

مشاهده همه کتاب های این نویسنده در سایت کتاب وب

 

     


 

 

 

 

    سال‌های زندگی فیودور داستایوفسکی 


فیودور داستایوفسکی فرزند دوم خانواده‌‌ بود. پدری پزشک داشت و مادرش، دختر یکی از بازرگانان اهل مسکو بود. فیودور ده ساله بود که پدر و مادرش مزرعه کوچک و دل‌انگیزی را در نزدیکی مسکو خریداری کردند. این مزرعه که در شهر تولا قرار داشت مکانی شد تا خانواده‌ی داستایوفسکی تابستان‌های خود را در آن سپری کنند. 
در سال 1834 بود که فیودور داستایوفسکی به همراه برادر خود برای تحصیل راهی مدرسه‌ای شبانه روزی شد و سه سال از عمر خود را در آن سپری کرد. 


پیش از 20 سالگی


فیودور 15 ساله بود که مادر خود را از دست داد. در همین سال بود که توانست امتحانات ورودی دانشکده‌ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر بگذارد و در نهایت در ژانویه 1838 وارد دانشکده نظامی شد. خبرهای بد فیودور داستایوفسکی را رها نمی‌کرد. در تابستان هجده سالگی، یعنی در سال 1839 بود که او با خبر درگذشت پدرش مواجه شد. 


 دهه‌ دوم زندگی


این نویسنده‌ی نام‌آور روسی در سال 1843 از دانشکده نظامی فارغ‌التحصیل شد و بعد از آن توانست برای خود شغلی در اداره‌ی مهندسی وزارت جنگ دست و پا کند. فیودور ولخرج بود، طوری که تا تابستان 1844 سهم ارث پدری‌اش را به پایان رساند. ارتش و کار در وزارت جنگ چیزی نبود که بتواند فیودور داستایوفسکی را راضی نگه دارد. در نتیجه از ارتش استعفا داد و برای گذران زندگی دست به ترجمه زد. ابتدا اثری از بالزاک: اوژنی گرانده. و در ادامه تصمیم گرفت تا دست به قلم شود و بنویسد. 
 

فیودور داستایوفسکی


.  نویسندگی 

 

در زمستان سال 1845 داستایوفسکی رمان کوتاه بیچارگان را به رشته‌ی تحریر درآورد. او که بدین وسیله توانسته بود وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ سن‌پترزبورگ شود، حالا برای خود شهرتی کسب کرده بود. نوشتن را ادامه داد و طی دو سال بعد داستان‌های همزاد، آقای پروخارچین و زنِ صاحبخانه را به روی کاغذ آورد. 

 

.    زندان و مجازات

فیودور داستایوفسکی در محافل سوسیالیستی حضور پررنگی داشت. در یکی از همین محافل بود که توسط یک جاسوس پلیس به مقامات امنیتی روسیه معرفی شد و پلیس مخفی در روز 22 آوریل 1849 او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد.
حکم او در دادگاه نظامی «اعدام» اعلام شد. اما این حکم در 19 دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما همه چیز همین‌قدر آرام پیش نرفت. حکومت تزاری برای نشان دادن قدرت خود فیودور و دیگر زندانیان را در برابر جوخه‌های آتشِ نمایشی قرار داد. در نمایشی که با دقت طراحی شده بود، در صبحِ روز 22 دسامبر 1849، داستایوفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه پادگان آوردند. همه چیز برای اعدام آماده بود. جرایم و مجازات  قرائت شد. کشیشی  از آن‌ها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند. سه نفر از این زندانیان را به چوبه‌ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. طبل‌ها به صدا درآمد و درست در آخرین لحظات این مراسم ساختگی جوخه‌‌ی آتش، تفنگ‌های خود را بر زمین گذاشت. تجربه‌‌ی شخصی داستایوفسکی از قرار گرفتن در آستانه مرگ زمینه ساز خلق آثار بزرگی شد. او درباره‌ی این تجربه در جایی گفته است: «به خاطر ندارم که در هیچ لحظه‌ی دیگری از عمرم به اندازه‌ی آن روز خوشحال بوده باشم.»
 

 

دهه‌ سوم زندگی

 


.    آزادی، ازدواج و سایه‌ی مرگ


فیودور 33 ساله بود که از زندان آزاد شد. او حالا باید دوره‌ی مجازات دومش را در لباس سرباز عادی می‌گذراند. فیودور داستایوفسکی را به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیاده‌نظام سیبری به سمیپالاتینسک اعزام کردند. در همین سال‌ها بود که او در نهایت بعد از دو سال عشق جان فرسا، در فوریه 1857 با زنی به نام «ماریا دیمیتریونا» ازدواج کرد. در این سال‌ها فیودور مشغول نوشتن بود، از روزنامه‌نگاری تا داستان‌ خواب عمو جان. 
 

فیودور داستایوفسکی

 


دهه‌ چهارم و پنجم زندگی


.    سایه‌ی مرگ و خلق آثار بزرگ


سایه مرگ همچنان بر زندگی فیودور داستایوفسکی حکم فرما بود. او در ژوئیه 1864 برادر بزرگش را از دست داد و در آوریل همان سال معشوقه‌اش ماریا دیمیتریونا را. دو سال بعد بود که فیودور داستایوفسکی اثر بزرگ خود با نام جنایت و مکافات را نوشت. توصیه می‌کنیم که برای خرید کتاب جنایت و مکافات به سراغ ترجمه اصغر رستگار بروید. البته که ترجمه گرانقدری از حمیدرضا آتش برآب نیز به تازگی روانه بازار نشر شده است. خواندن این ترجمه نیز خالی از لطف نیست. 
فیودور داستایوفسکی در همان سال 1866 بود که دست به کار نوشتن رمان قمارباز شد. آن هم در 26 روز! این کار به کمک دستان توانمند آنا گریگوریونا انجام شد. کسی که فیودور در سال 1867 با او ازدواج کرد و سپس به همراه او عازم اروپا شد. 

رمان قمار باز در ایران با ترجمه‌های زیادی منتشر شده است. می‌توانید لیست این ترجمه‌ها را در اینجا ببینید.

 

.    تولد فرزندان و جریان جاری نوشتن


در فوریه  1868 بود که نخستین فرزند فیودور داستایوفسکی به دنیا آمد. «سوفیا داستایوفسکی » که سه ما بیشتر زنده نماند.  فیودور در ژانویه 1869 نوشتن کتاب ابله را در فلورانس به پایان رساند و پاییز همان سال بود که کتاب همیشه شوهر را در درسدن نوشت. دختر دوم فیودور داستایوفسکی به نام «لیوبوف» در سپتامبر 1869 چشم به جهان گشود. فیودور در ژانویه 1871 کار نوشتن کتاب جن‌زدگان را به پایان رساند و در تابستان همان سال بود که  «فدیا» پسر فیودور داستایوفسکی به دنیا آمد. و در نهایت آخرین فرزند او با نام «آلیوشا داستایوفسکی » در اوت 1875 متولد شد؛ اما دیری نپایید که در سه سالگی بر اثر حمله صرع از دنیا رفت. 

 

فیودور داستایوفسکی
 


•    مرگ


در نوامبر 1880 بود که داستایوفسکی انتشار کتاب برادران کارامازوف را به صورت پاورقی در یکی از نشریات روسی آغاز کرد. گمان می‌رفت که این کتاب بخش اول یک سه‌گانه باشد، اما فیودور داستایوفسکی چهارماه پس از انتشار این کتاب، بر اثر خون‌ریزی ریه درگذشت.
 

معرفی آثار فیودور داستایوفسکی

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

در ادامه معرفی و بررسی کتاب درباره معنی زندگی از ویل دورانت این بار بخش‌و جملاتی از این کتاب را برای شما انخاب کرده‌ایم که اگر فرصت خواندن کتاب را نداشتید یا به هر دلیل خواستید به بهترین و پربارترین جملات کتاب دسترسی داشته باشید بتوایند با یک مطالعه مختصر، این جملات را در ذهن خود ماندگار کنید. 

 

جملاتی از بخش اول کتاب درباره معنی زندگی : توضیحات ویل دورانت در خصوص مسائل مربوط به حقیقت وجود انسان

 

ویل دورانت در ابتدای کتابش چند فصلی را به تشریح مسائل مرتبط با حقییقت وجودی انسان اختصاص داده است. او در این فصل ها که  اینگونه نامگذاری شده‌اند: مسئله و دین، مسئله و علم،مسئله و تاریخ،مسئله و آرمانشهر و خودکشی و عقل، به شکلی مایوسانه حقایق تلخی را بیانی جذاب و گیرا برای ما بیان می‌کند تا اهمیت موضوع مورد بحثش را بهتر و عمیق‌تر درک کینم.

بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایى که تسلى مان مى دادند و از قیدهایى که ما را حفظ مى کردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگى آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه مى کنیم حیرت مى کنیم که چرا اینقدر براى یافتنش بى تاب بوده ایم چون هر دلیلى براى وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت هاى لحظه اى و امید ناچیز فردا را.

 

هیچ کس حق ندارد اعتقاد بورزد، مگر آنکه شاگردىِ شک را کرده باشد.

 

صرفا جنگ هاى بزرگ نیستند که ما را در بدبینى فرومى برند، چه برسد به افسردگى اقتصادى این سال هاى اخیر. ما در اینجا با چیزى به مراتب عمیق تر از کاهش ثروتمان یا حتى مرگ میلیون ها انسان مواجه ایم؛ این، خانه ها و خزانه هاى ما نیستند که خالى اند، “قلب” هاى ماست که خالى است. دیگر، اعتقاد داشتن به عظمت و بزرگى پایدار انسان یا قائل شدن به معنایى براى زندگى که با مرگ فسخ نشود، ناممکن به نظر مى رسد. ما به دورانى از خستگى و دلمردگى قدم مى گذاریم، شبیه آن دورانى که تشنه ى تولد مسیح بود.

 

ارسطو مى گوید همه چیز، بارها و بارها، کشف شده و از یاد رفته است. او به ما اطمینان خاطر مى دهد که پیشرفت، یک توهم است؛ امور انسان مانند دریاست که در سطح ِ خود هزاران حرکت و آشفتگى دارد و چنین به نظر مى رسد که به سوى جایى پیش مى رود، در حالى که در تهِ خود بالنسبه بى تغییر و آرام است. آنچه ما آن را پیشرفت مى خوانیم شاید فقط تغییرات سطحى محض باشد.

 

هرچیز معنوى وقتى به فروش مى رسد یا به نمایشى رنگ و وارنگ بدل مى شود، مى میرد.

 

بزرگترین پرسش روزگار ما، نه کمونیسم در برابر فردگرایى است و نه اروپا در برابر آمریکا و نه حتى شرق در برابر غرب؛ بزرگترین پرسش این است که آیا انسان ها مى توانند زندگى بدون خدا را تاب بیاورند؟

 

دین امیدهاى انسان را در جایى مستقر مى کند که معرفت هرگز نمى تواند به آن دست پیدا کند: یعنى فراسوى قبر.

شاید اختراع اندیشه یکى از خطاهاى اصلى بشر بوده است. اندیشه اول زیر پاى اخلاق را، با کنار زدن پشتوانه ها و حرمت هاى فوق طبیعى آن، خالى مى کند و آن را منفعتى اجتماعى جلوه مى دهد که براى نجات ماموران پلیس طراحى شده است و اخلاق، بدون خدا همان قدر ضعیف است که قانون راهنمایى و رانندگى، وقتى پلیس پیاده است.

 

انقلاب صنعتى خانه را نابود کرد و کشف داروهاى ضدآبستنى، خانواده، کهنسالان، اخلاق و شاید _به واسطه ى بى ثمرى هوش_ نسل ها را نبود مى کند. عشق، به تراکم جسمانى تجزیه و تحلیل مى شود و ازدواج هم به یک آسایش روانى موقت تبدیل مى شود که فقط کمى بالاتر از بى قیدوبندى جنسى است. دموکراسى به چنان فسادى دچار شده که فقط خدا مى داند و رویاهاى جوانى مان در مورد آرمانشهر سوسیالیستى، با این حرص و سیرى ناپذیریى که در آدم ها مى بینیم، هرروز بیشتر رنگ مى بازد. هر اختراعى قدرتمندان را قوى تر مى کند و ضعیفات را ضعیف تر. هر روال ماشینى، جاى انسان ها را مى گیرد و به ترس و وحشت از جنگ دامن مى زند. خدا که روزگارى تسلى خاطر زندگى هاى مختصرمان بود و پناهگاه ما در رنج ها و مصائبمان، ظاهرا از صحنه ناپدید شده است؛ هیچ تلسکوپى، هیچ میکروسکوپى او را کشف نمى کند. زندگى در چشم انداز فراگیرى که فلسفه است، تکثیر نامنظم حشراتِ انسانى بر روى زمین است، سودایى سیاره اى که باید زود چاره اى برای اندیشید؛ هیچ چیز جز شکست و مرگ یقینى نیست که خوابى که انگار بیداریى در پى ندارد.

 

ما با واژه هایى مانند جهان وحیات، ابدیت و نامتناهى، آغاز و انجام بازى مى کنیم. ولى ته دلمان مى دانیم که اینها فقط علامت جهل اند. ما هیچ وقت نخواهیم فهمید که آنها چه معنایى باید داشته باشند.

 

به واسطه ى حکمتِ قانون گذارانمان، فقط آدم هاى باهوش ممکن است از باردارى جلوگیرى کنند، درحالیکه احمق ها دستور دارند تولید مثل کنند و بر جمعیت نوع خود بیفزایند. راز فسادِ سیاسى ما و مواد خام “ماشین هاى”شهرى مان، در همین تولید مثل بى قاعده ى اراذل و اوباش نهفته است. دموکراسى از پا مى افتد چون “همیشه اکثریتى از احمق ها وجود دارد.”

 

اگر کودک خوشبخت تر بزرگسال است به این خاطر است که بدنِ بیشتر و روح کمترى دارد و مى فهمد که طبیعت قبل از فلسفه مى آید. او براى دست ها و پاهاى خود معنایى فراتر از فایده هاى فراوان آن نمى جوید.

 

اگر کسى بخواهد به زندگى خود معنى ببخشد باید هدفى بزرگتر از وجود خودش و پایدارتر از زندگى خودش داشته باشد.

 

 

جملاتی از بخش دوم کتاب درباره معنی زندگی: پاسخ افراد به نامه ویل دورانت

 

 پاسخ جان ارسکین به نامه ویل دورانت :

به نظرم نژاد انسان مرتکب دو خطاى بد در تفکرش شده است. یکى، فراموش کردن این نکته است که زندگى معنوى ما همان قدر طبیعى است که زندگى فیزیکى ما. فلاسفه چه مایل باشند و چه مایل نباشند تصدیق کنند که ما صاحب روح هستیم، بدیهى به نظر مى رسد که ما مجهز به چیزى هستیم که رویاها و ایده ها را تولید مى کند، بناى ارزش ها را مى گذارد.

 

 

من معتقدم عنصر الاهى در انسان، هر آن چیزى است که باعث مى شود زندگى اى داشته باشیم شایسته ى به یاد آوردن، بى ضرر براى دیگران، و مفید براى آنها؛ زندگى اى که بر ذخیره ى حکمت و آرامش ما مى افزاید.

 

 پاسخ چارلز بیرد به نامه ویل دورانت:

زندگىِ خوب، غایتى است که باید به خاطر خودش آن را دوست داشت و از آن لذت برد.

 

 پاسخ جان کوپر به نامه ویل دورانت:

براى بازگرداندنِ آزادى نهانىِ اندیشه و احساس به زندگى فرد، آن زندگى باید در آنِ واحد هم احترام آمیز باشد و هم شکاکانه.

کل چشم انداز زندگى را در نهایت، همچون رویایى در دل رویایى شمردن، که همچنان ممکن است مرگى ما را از آن بیدار کند؛ هیچ باورى نداشتن جز این باور که هر سنگدلى و قساوتى شر است و همه ى زندگى ها مقدس و صاحب حرمت اند؛ به این ترتیب، به نظر مى رسد که مى توان عالم اخترشناسى را در قیاس با تمرکز بر راز آگاهى، در درجه ى دوم اهمیت قرار داد، رازى که نهفته است در آن “شوقى که به تنهایى زندگى را ابدى مى سازد.”

 

 پاسخ ادوین آرلینگتون رابینسون به نامه ویل دورانت:

زمانى به فیلسوفى گفتم همه ى فیلسوفانِ دیگر کسب و کارشان را از دست مى دادند اگر یکى از آنها دست بر قضا حقیقت را کشف مى کرد.

 

پاسخ آندره موروئا به نامه ویل دورانت:

ما فقط مى دانیم که نمى دانیم. آیا این اعتراف خیلى وحشتناک است؟

 

پاسخ ارنست ام. هاپکینز به نامه ویل دورانت:

اینکه احساسات را نمى توان بیان کرد ضرورتا به این معنى نیست که آنها نادرست اند.

 

 پاسخ سى. وى. رامان به نامه ویل دورانت:

ارزش زندگى در این است که بکوشیم و آن را کمى بیشتر از آنچه اکنون مى شناسیم، بشناسیم.

 

 پاسخ ارنست دیمنه به نامه ویل دورانت:

انسان بدوى هیچ پرسشى نداشت که تخیلش یا حس هماهنگى اش با دنیاى پیرامونش نتواند پاسخى فورى به آنها بدهد. او خودش را با تحلیل و واکاوى خسته نمى کرد. فقط زندگى مى کرد و تجربه ى هر دقیقه براى او کافى بود.

 پاسخ یک زندانى محکوم به حبس ابد به نامه ویل دورانت:

زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیروت زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه ى خود دارد.

کتاب وب

  • رامتین کریمی
  • ۰
  • ۰

اول با خواندن کدام رمان از گابریل گارسیا مارکز شروع کنیم؟ رمان‌های تودرتو با شخصیت‌های پیچیده و پرتعداد، عاشقانه‌های سرراست با تعداد شخصیت‌های کم، رمان‌های سیاسی و روایت‌گر تاریخ و سرگذشت آمریکای لاتین، یا داستان‌های شگفت‌انگیز با شخصیت‌ها و رویدادهای عجیب و غریب؟ 
به جرأت می‌توان گفت گابریل گارسیا مارکز مشهورترین نویسنده‌ی  ادبیات آمریکای لاتین و مهم‌ترین نویسنده‌ی رمان‌های سبک رئالیسم جادویی است. کتاب صد سال تنهایی او یکی از پرفروش‌ترین و پرطرفدارترین رمان‌های جهان است. در اینجا برای پاسخ به پرسش بالا، از میان مهم‌ترین رمان‌های او، صد سال تنهایی و عشق سال‌های وبا را به شما معرفی می‌کنیم که خواندن آنها بهترین راه برای ورود به دنیای شگفت‌انگیز داستان‌های جادویی آمریکای لاتین است.


صد سال تنهایی 


وقتی گابریل گارسیا مارکز روی کتاب صد سال تنهایی  کار میکرد، بسیاری از دوستانش معتقد بودند که دیوانه شده است، زیرا او خودش را حبس کرده بود تا بیوقفه بنویسد. این رمان که در سال 1967 منتشر شد، بیش از ده میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته است و شاهکارِ گابریل گارسیا مارکز به حساب میآید.
داستان کتاب صد سال تنهایی سالها در ذهن او پخته و آماده شده بود. او میخواست رمانی حماسی بنویسد، رمانی که به کمکِ اهالی روستای کوچکی به نام ماکوندو ، تاریخ جدید کلمبیا را به شیوهای متمرکز و فشرده نقل میکرد. وقتی که بالاخره این طرح به ذهنش رسید، تصمیم گرفت تمام ساعاتِ بیداریاش را وقفِ تکمیلِ آن کند. گابریل گارسیا مارکز پس از هجده ماه زندگی منزویانه در منزل و در حالی که خانوادهاش در مرز ورشکستی قرار گرفته بود، با رمان کاملشدهاش بیرون آمد.
صد سال یکی از بهترین نمونه‌های سبْکی در ادبیات آمریکای لاتین است که به رئالیسم جادویی مشهور است. نویسندگان و خوانندگان بسیاری مجذوب و شیفتۀ سبک نوشتاری گابریل گارسیا مارکز شدهاند، سبکی که او در آن اغلب واقعیت و خیال را با هم میآمیزد. مثلاً گابریل گارسیا مارکز در کتاب صد سال تنهایی شرح میدهد که چگونه شخصیتی به نامِ رمدیوسِ  زیبارو که جذابیتی فراطبیعی برای مردان شهر دارد، با بادی مرموز و اسرارآمیز به هوا میرود و دور میشود. اورسولا  همسرِ کدخدای ده وقتی که رمدیوس زیبارو به آسمان میرود، میخکوب سر جای خود به تماشا میایستد:
اورسولا که در آن هنگام تقریباً کور بود، تنها فردِ آرامی بود که میتوانست حینِ تماشای خداحافظی و دستتکان دادنِ رمدیوسِ زیبارو ماهیت نور را تشخیص دهد، آنهم در میان برگههایی که بالزنان همراهش بالا میرفتند و محیط سوسکها و گلهای کوکب را ترک میگفتند و با به پایان رسیدنِ ساعتِ چهار بعد از ظهر از میان هوا عبور میکردند و این برگهها در فضای بالاتر، جایی که حتی بلندپروازترین پرندگانِ خاطرات نیز به او دست نمییافتند، همراه وی ناپدید شدند.


این یک خط نمونۀ کاملی از ژانر ادبیِ رئالیسم جادویی است که گابریل گارسیا مارکز در شکل گرفتنش مؤثر بود. این ژانر تصویر دیگری از واقعیت را نشان میدهد که در آن، نویسنده نماد واقعیتهای موجودِ بسیاری است. رؤیاها، خرافات و حکایتهای شخصی همه برای خود واقعیتی دارند. «حقیقتِ» عینی و یگانهای وجود ندارد.
گابریل گارسیا مارکز اغلب دربارۀ منشأ رئالیسم جادویی در آثارش سخن میگوید. آثار او از منابع بسیاری تأثیر گرفته بود. یکی از آنها صدای مادربزرگش بود، کسی که او را در روستای آراکاتاکا بزرگ کرده بود. مادربزرگ اغلب قصههایی وهمآلود و افسانههای محلی را برایش میگفت، اما اطلاعاتش را با لحنی جدی منتقل میکرد. به عبارت دیگر، قصه را به صورت واقعیت معرفی میکرد و هرگز تفاوتی میان این دو قائل نمیشد. خود او در این باره می‌گوید:
لحنی که من نهایتاً در کتاب صد سال تنهایی به کار بردم بر مبنای شیوه‌‌ای بود که مادربزرگم برای روایت قصه‌‌ها استفاده می‌‌‌‌کرد. او چیزهایی می‌‌گفت که فراطبیعی و وهم‌‌آلود به نظر می‌‌رسید، اما به حالتی کاملاً طبیعی آنها را می‌‌گفت. مهم-ترین مسئله حس و حالتی بود که روی چهره‌‌اش نشسته بود. وقتی قصه می‌‌گفت ابداً حالت چهره‌‌اش را عوض نمی‌‌کرد و همه تعجب می‌‌کردند. دفعات قبل که می‌‌خواستم بنویسم، سعی کردم داستان را بی‌‌آنکه به آن باور داشته باشم، نقل کنم. فهمیدم که باید خودم به این داستان‌‌ها باور داشته باشم و آنها را با همان حالتی که مادربزرگم تعریفشان می‌‌کرد، بنویسم: با چهره‌‌ای آجرمانند.


ویژگی‌های خاص کتاب صد سال تنهایی


1.رمان صد سال تنهایی صدایی متفاوت و ممتاز دارد و رمانی فانتزی است که در آن رویدادهای غیر قابلِ تصور شکل می‌‌‌گیرند،گویی که اتفاقاتی عادی باشند: زن جوانی خاک می‌‌‌خورد، در حالی که زنی دیگر همراه تندباد به آسمان می‌‌‌رود؛ انبوه پروانه‌‌‌ها مردی را همه جا دنبال می‌‌‌کنند، در حالی که مردی دیگر بندزنی می‌‌‌کند و اَشکال کوچکِ ماهی‌‌‌مانندی از فلز می‌‌‌سازد؛ مردم تا صدسالگی عمر می‌‌‌کنند، در حالی که دیگران می‌‌‌میرند و از نو زنده می‌‌‌شوند. این رویدادها با لحنی عادی و مطمئن روایت می‌شوند. همانطور که ماریو بارگاس یوسا می‌‌‌نویسد «فانتزیْ زنجیر پاره کرده و وحشیانه و تب‌آلود چهارنعل می‌‌‌تازد و برای خود هر نوع افراطی را مجاز می‌‌‌داند.»
2. مارکز در این رمان، هدف همیشگی‌اش که به تصویر کشیدن آراکاتاکای کودکی‌‌‌اش است، محقق می‌‌‌سازد. در صد سال تنهایی روستای کوچکی که در آن بزرگ شده است، ماکوندو نام دارد. رمان صد سال تنهایی یک قرن از تاریخ روستا را در برمی‌‌‌گیرد و از تأسیسِ آن شروع شده، زندگی بنیانگذارانش، یعنی خانوادۀ بوئندیا را دنبال می‌‌‌کند. گابریل گارسیا مارکز تاریخچۀ ماکوندو را با توصیف زندگی اعضای قبیلۀ ماکوندو ثبت می‌‌‌کند. به این ترتیب ماکوندویی که وصف می‌‌‌شود، روستایی با ابعاد اسطوره‌‌‌ای است.
3. خط داستانی صد سال تنهایی بخش زیادی از تاریخ و سیاست کلمبیا را در خود دارد. بنابراین تاریخ ماکوندو می‌‌‌تواند به صورت نمادِ تاریخ کلی کلمبیا به عنوان یک کشور، تعبیر شود. به گفتۀ منتقد ادبی، رجینا جِیمز  «گابریل گارسیا مارکز یک بار گفت: خواننده‌‌‌ای که با تاریخ کشورش کلمبیا آشنا نیست ممکن است از صد سال تنهایی به عنوان رمانی خوب خوشش بیاید، اما بسیاری از اتفاقاتی که در آن می‌‌‌افتد برایش بی‌‌‌معنی خواهد بود.» یکی از رویدادهایی که گابریل گارسیا مارکز در این کتاب به تصویر می‌‌‌کشد، همان اعتصاب مشهور کارگران مزارع موز در سال 1928 است که پدربزرگش سرهنگ نیکولاس مارکز سال‌‌‌ها قبل ماجرایش را برای او تعریف کرده بود. طبیعتاً گابریل گارسیا مارکز برخی از ابعاد این وقایع تاریخی را به صورت قصه و داستان در آورده است. مثلاً گابریل گارسیا مارکز هنگام توصیفِ اعتصاب کارگران که طی آن صدها نفر کشته شدند، برای ایجاد تأثیر بیشتر تعداد مجروحان را به هزاران نفر افزایش می‌‌‌دهد.
علاوه بر این، گابریل گارسیا مارکز در صد سال تنهایی دربارۀ تاریخچۀ خودش نیز می‌‌‌نویسد و شخصیت‌‌‌هایی بر اساس خانواده و دوستانش خلق می‌‌‌کند که اغلب همان نام‌‌‌ها را دارند. شخصیت‌‌‌های دیگری آشکارا نماد پدربزرگ و مادربزرگش هستند. صد سال تنهایی از بسیاری جهات گواه و شاهدی است بر تمام چیزهایی که برای مارکز مهم بوده و هست، از زمان کودکی‌‌‌اش تا هنگام نوشتن این رمان، یعنی پیش از آنکه چهل ساله شود.
صد سال تنهایی بارها به فارسی ترجمه شده است که از جمله بهترین ترجمه‌های آن ترجمه‌ی  بهمن فرزانه، کاوه میرعباسی و کیومرث پارسای است.


عشق سال‌های وبا


گابریل گارسیا مارکز کتاب عشق سال‌های وبا را در سال 1985 منتشر کرد. مارکز داستان عاشقانه‌ی  این رمان را درباره‌ی  ماجرای عشق دشوار پدر و مادرش نوشت.
 داستان کتاب عشق سال‌های وبا که در یکی از بندرهای کوچک کارائیب اتفاق میافتد، عشق میان دو شخصیت به نامهای فلورنتینو آریزا و فرمینا دازا  را دنبال میکند. آریزا چند دهه در حسرت نخستین عشقش دازا که همسر مردِ دیگری است، میسوزد. او پس از مرگِ همسر دازا تلاش میکند آتش عشقشان را دوباره برافروخته کند. آریزا شبِ خاکسپاری رقیب، احساساتش را به دازا میگوید و این دو که حالا بسیار پیرتر شدهاند، دوباره عشق خود را احیاء میکنند. مضمون رنج کشیدن در راه عشق مضمونی نبود که گارسیا مارکز پیشتر دربارهاش نوشته باشد، اما این رمان یکی از محبوبترین کتابهایش شد.
 پدر فلورنتینو صاحب یک شرکت کشتیرانی است. فلورنتینو در کودکی پدر را از دست می‌دهد و با مادر مغازه‌دارش زندگی می‌کند. هنگامی که کار در یک تلگراف‌خانه را شروع می‌کند، به فرمینا برمی‌خورد و به او دل می‌بازد. فلورنتینو سعی می‌کند با کمک عمه‌ی  پیرش و با نوشتن نامه‌های عاشقانه‌ای که از روی شاهکارهای ادبیات می‌نویسد، دل فرمینا را به دست بیاورد. اما پدر فرمینا که از اقشار فرودست جامعه است و توانسته با سختکوشی و از طریق ازدواج با زنی از طبقات بالاتر بهبودی به وضعیت خود بدهد، معتقد است فرمینا باید با مرد شایسته‌تری ازدواج کند. تلاش پدر فرمینا برای جلوگیری از ازدواج این دو و بازی سرنوشت باعث می‌شود عشق فلورنتینو به ماجرایی غریب بدل شود و بیش از پنجاه سال طول بکشد تا به ثمر بنشیند.
کتاب عشق سال‌های وبا بعد از کتاب صد سال تنهایی مشهورترین رمان گابریل گارسیا مارکز است. یکی از دلایل شهرت این کتاب این است که داستان آن پیچیدگی‌های کتاب صد سال تنهایی را ندارد و داستان سرراست یک ماجرای عاشقانه است. دلیل دیگر شهرت و محبوبیت آن این است که تنها کتاب مارکز است که به فیلم درآمده است.

 

کتاب وب

  • رامتین کریمی