چرا اینقدر ماجرای خیانت در هنر و ادبیات جذاب است؟ شاید جواب بعضی این باشد که چون خودمان جرأتش را نداریم، در قصهها خودمان را جای قهرمان میگذاریم تا میل به خیانت را برآورده کنیم. ولی در اکثر داستانها خیانت آخر و عاقبت خوشی ندارد. پس شاید این دلیل قانعکنندهای نباشد. چیزی که با اطمینان میتوان گفت این است که داستان برای جذابیت به ماجراجویی نیاز دارد و خیانت هم یک جور ماجراجویی است. زمانی میلان کوندرا گله میکرد که امروزه در رمانها ماجراهای زیادی اتفاق نمیافتد. سابقاً هومر با نوشتن ایلیاد، در سیصد صفحه دهها شخصیت را وارد قصه میکرد، جنگ به پا میشد، همه را میکشت و شخصیتهای دیگر را به جای آنها میآورد. ولی امروزه قهرمان رمان در اتاقش روی تخت دراز میکشد، به سقف خیره میشود و بعد از صد صفحه تکگوییِ درونی، بالاخره تصمیم میگیرد چای بخورد. ماجراجویی همیشه اوضاع را جذابتر میکند، چه در زندگی، چه در هنر (فیلم و نمایشنامه) و چه در ادبیات. قهرمان داستان با هزار امید و آرزو ازدواج کرده، بعد از مدتی دچار ملال یا ناامیدی میشود و تصمیم میگیرد جایی بیرون از خانه دنبال خوشبختی بگردد: این آغاز ماجراجویی است.
هرچند بیشتر ماها به محض فکر کردن به خیانت در کتابها، به یاد مادام بوواری یا آنا کارنینا میافتیم، ولی موضوع خیانت در ادبیات به اندازۀ موضوعاتی مانند جنگ، خوشبختی، تنهایی و مرگ، قدمت دارد. خانواده پایگاه اصلی زندگی اجتماعی است و به همین دلیل غالباً خیانت را مایۀ تضاد و تنش میان فشارهای جامعه و امیال فرد دانستهاند. در اینجا 10 کتاب را معرفی میکنیم که خیانت نقش مهمی در پیش بردن قصۀ آنها دارد. توصیۀ کتابوب به شما این است که اگر ازدواج کردهاید و اهل عبرت گرفتن نیستید، این کتابها را نخوانید:
مطالعه بیشتر : 10 کتاب پر فروش سال 96
1. مادام بواری؛ گوستاو فلوبر
بچگی نکنید! خواهش میکنم. ازتان میخواهم عاقل باشید!
برایش توضیح داد که عشقشان غیرممکن است و باید مثل گذشته به روابط سادۀ دوستیِ خواهربرادرانه قناعت کنند.
آیا این که میگفت جدی بود؟ بدون شک خود اِما هم این را درست نمیدانست، چرا که همۀ فکرش را جاذبۀ دلبریای که از او میشد، و ضرورت دفاع از خودش در برابر آن، اشغال میکرد؛ و با نگاهی مهرآمیز به جوان، نوازش خجولانۀ دستهای لرزان او را آهسته پس میزد.
مادام بوواری داستان خیانتهای زنی است به نام اِما با روحی سرکش و قانعنشدنی. اِما دختری است روستایی که به علت شکستگی پای پدرش با کمکپزشکی با نام شارل بواری آشنا می شود و او هم با وجود داشتن همسر، به دلیل دلبستگی نادانستهای به پیرمرد و دخترش بیش از دیگر بیماران سر میزند. از قضا همسر پزشک فوت میکند و اِما به قصد فرار از زندگی کسالتبار دهقانی و زندگی در شهر با شارل ازدواج میکند؛ ولی چیزی نمیگذرد که از روحیۀ سروسادۀ شوهرش دچار ملال میشود. از سویی جذابیتهای زندگی شهری او را خیالباف میکند و از سوی دیگر روزبهروز از زندگی زناشویی سرخورده میشود. این سرخوردگی باعث میشود به مردی به نام لئون دل ببازد، ولی به علت ناتوانی لئون در ابراز احساساتش این عشق فروکش میکند و لئون از آنجا میرود. در ادامه شارل و اِما با فردی ثروتمند به نام رودولف آشنا میشوند. او با زیرکی خود را به اِما نزدیک میکند و اِما که قصد دارد کمبودش را به هر نحوی جبران کند، از این حادثه کمال استفاده را میبرد و به خیانت با وی تا سرحد جنون ادامه میدهد. ولی به دلیل رنج بسیاری در زندگی با شارل برده، از غصه بیمار میشود.
داستان به اینجا ختم نمیشود. پس از بهبودی نسبی، اِما دوباره به لئون برمیخورد و این بار با گذشت چند سال که هر دو (بهویژه اِما) تجربۀ کافی در عشق بهدست آوردهاند، احساسات خود را بروز میدهند. اِما در این عشق تمام اصول را زیر پا میگذارد و به دلیل عمر هدررفتۀ خود در کنار همسرش حسرت میخورد. درحالیکه شارل وی را با تمام وجود دوست دارد. از همین جا اِما نادانسته در سراشیبی سقوط میافتد و عمری را با فساد میگذراند: به دلیل رابطه با لئون زیر بار قرضهای سنگینی میرود که در پایان باعث به حراج رفتن لوازم زندگیشان میشود. اما با توجه به مسائل پیشآمده و همچنین دلسردی لئون نسبت به او با آرسنیک خودکشی می¬کند . شارل که همواره عاشق اِما بود چند سال بعد فوت میکند.
2. آنا کارنینا؛ لف تالستوی
همۀ خانوادههای خوشبخت مثل هماند؛ ولی هر خانوادۀ بدبخت، فلاکتهای مخصوص خودش را دارد.
تالستوی آنا کارنینا را در سال 1878 منتشر کرد. کتابی 1000 صفحهای در دو جلد و هشت فصل. تالستوی پیش از آن جنگ و صلح را نوشته بود، ولی آنا کارنینا را اولین رمان خود به معنای دقیق کلمه میدانست. فیودار داستایوسکی آن را «اثر هنری بیعیب و نقص» نامید و ویلیام فاکنر آن را «بهترین رمانی که تا کنون نوشتهاند» میدانست.
کلیت رمان حول دو ماجرا میچرخد: نخست رابطۀ نامشروعی که میان کنتس آنا کارنینا و افسر نظامی به نام کنت ورونسکی شکل میگیرد. ورونسکی از آنا میخواهد از همسرش جدا شود و با او ازدواج کند، ولی فشار آداب و رسوم زندگی اشرافی و زندگی مذهبی مانع این کار است. آنها برای ادامۀ زندگی به ایتالیا میروند ولی در جامعۀ آنجا نیز نمیتوانند جایی برای خود دستوپا کنند. وقتی به روسیه باز میگردند، ورونسکی زندگی سابق خود را از سر میگیرد، ولی آنا روبهروز در خیال حسادت و شک بیوفاییهای او غرق میشود. و دیگری زندگی زمینداری به نام کنستانتین لهوین (شخصیتی شبیه خود تالستوی) که به زندگی پرزرقوبرق شهری پشت میکند و تصمیم به آباد کردن زمینهایش در روستا میگیرد. او به پرنسس کیتی دل میبازد و با دشواریهای فراوان موفق به ازدواج با او میشود، ولی تا زمان تولد نخستین فرزندش، درگیر مسئلۀ ایمان است.
آنا کارنینا دربارۀ خیانت، دورویی، حسادت، ایمان، خانواده، ازدواج، جامعه، پیشرفت و امیال و هوسهای جسمانی است. تالستوی نصیحتگویی نمیکند و در عوض چشمانداز گستردهای از زندگی روسی را به تصویر میکشد تا خواننده همۀ موضوعات را به چشم خود ببیند.
نکتۀ جالب و در عین حال دردناک داستان این است که آنا درست در روز آشنایی با ورونسکی در قطار، شاهد افتادن یکی از کارگران جلوی قطار و مرگ اوست. آنا این واقعه را به فال بد میگیرد و از قضا در پایان رمان معلوم میشود سرنوشت خود او همین است.
3. داغ ننگ؛ ناتانیل هاثورن
شکافی را که گناه در روح آدمی به وجود میآورد، در این عالم فانی با هیچ وسیلهای نمیتوان پر کرد.
ناتانیل هاثورن با نوشتن داغ ننگ در سال 1850 به شهرت رسید. داغ ننگ دربارۀ زنی به نام هستر پرین در جامعۀ مذهبی آمریکا در قرن هفدهم است که فرزندی نامشروع به دنیا میآورد و میکوشد با ندامت و متانت، زندگی تازهای آغاز کند. قهرمانهای اصلی کتاب چهار نفرند: هستر و دخترش، شوهرش پزشک پیری با نام ساختگیِ «راجر چیلینگورث»، و عاشق او عالیجناب دیمزدیل. هستر روحیهای قوی و بردبار دارد؛ دخترکش بچهای شیطان است، شوهرش منتقمی است قهار و خبیث، و عاشقش بینهایت ضعیف و رنجور. داستان دربارۀ گناه است و با کشمکشهای روحیِ شخصیتها به پیش میرود. عذابِ وجدان مایۀ مرگ دیمزدیل میشود؛ و همین کشمکش روحی دوباره هستر را به سرزمینی که در آن گناه کرده است، میکشاند. هستر وقتی بعد از سالها بدبختی و بیسروسامانی و جدایی، دوباره کشیش را در جنگل میبیند، به او میگوید: «تو شجاع نبودی، تو راستگو نبودی.» به این ترتیب داستان اخلاقی است و مثل بسیاری از آثار کلاسیک، اخلاق و زیبایی در آن دست به دست هم میدهند.
4. سبکی تحملناپذیر بار هستی؛ میلان کوندرا
اگر به شخصی خیانت شود که به خاطر او به شخص دیگری خیانت شده است، بدین معنا نیست که با آن شخصِ دیگر از درِ آشتی درآید. زندگی این هنرمند مطلقه شباهتی به زندگی والدینِ خیانتدیدهاش نداشت. نخستین خیانت جبرانناپذیر است، و از طریق واکنشی زنجیرهای، خیانتهای دیگری را برمیانگیزد که هر کدام از آنها ما را بیشازپیش از خیانت پیشین دور میکند.
کوندرا پنجمین رمان خود را با عنوان سبکی تحملناپذیر بار هستی در سال 1982 نوشت و برای نخستین بار در 1984 در فرانسه منتشر کرد. وقایع رمان در پراگ سال 1968 و حول و حوش زندگی هنرمندان و روشنفکران و وقایع بهار پراگ میگذرد. توما و ترزا شخصیتهای اصلی کتاباند. با اینکه توما بهترین جراح یکی از بیمارستانهای پراگ است و مایل نیست هیچ زنی به زندگیاش وارد شود، یک «رشته اتفاق ششگانه» او را به سوی ترزا میکشاند که پیشخدمتی در یک شهر کوچک است. در سراشیب لغزندۀ «سنگینی» و به خاطر عشق ترزا _زنی که «جلوۀ اتفاق مطلق» است_ توما آزادی، حرفه و همهچیز خود را فدا میکند. ترزا با آرمانخواهیِ سادهدلانه و احساسات پاک و بیآلایش خود، «ابطال تمام تضادها، ابطال دوگانگی تن و روان، و حتی ابطال زمان» را میخواهد، و چون تحقق این خواسته ممکن نیست، رنج میبرد و رؤیاهای وحشتناک میبیند.
سابینا _هنرمند نقاش و دوست توما_ «زندگی را سبُک میخواهد» و «هیچچیز را زیباتر از به سوی نامعلوم رفتن نمیداند.» فرانز، روشنفکر چپگرا و دوست سابینا، شیفتۀ وفاداری است و آن را مایۀ وحدت زندگی میداند. او معتقد است «وفاداری والاترین پارساییهاست که به زندگی ما وحدت میبخشد و بدون آن، زندگی ما به صورت هزاران احساس ناپایدار پراکنده میشود.»
5. خنده در تاریکی؛ ولادیمیر ناباکوف
بعد به همسرش فکر کرد، و به نظرش رسید زندگیاش با او اکنون در نوری ضعیف و ملایم فرو رفته است و از این غبار شیرگون فقط گهگاه چیزی خود را به رخ میکشید، موهای بور او در نور چراغ، نور روی قاب یک تابلو، ایرما که با تیلههای شیشهای که هر یک رنگینکمانی در خود داشتند، بازی میکرد، و بعد دوباره غبار بود و حرکات آرام و تقریباً سیال الیزابت.
خنده در تاریکی ماجرای دلبستگی مردی میانسال به دختری بسیار جوان است. علاقهای که نهایتاً به رابطهای انگلی میان آن دو میانجامد. ناباکوف بعدها همین مضمون را دستمایۀ نوشتن لولیتا قرار داد.
آلبینوس، منتقد هنر و مرد متأهل خوشبختی است که در برلین زندگی میکند. او در سینما با دختر 17سالهای به نام مارگو آشنا میشود و به او دل میبندد. بارها با او قرار میگذارد تا عاقبت او را اغوا میکند. مارگو نامهای به خانۀ آلبینوس مینویسد که به دست زن او، الیزابت، میافتد و رابطۀ آنها فاش میشود: زندگی آلبینوس از هم میپاشد. آلبینوس مارگو را به دوستش رکس معرفی میکند، غافل از اینکه این دو سابقاً رابطه داشتهاند و بدین ترتیب ناخواستۀ مایۀ ازسرگیری رابطۀ آنها میشود. آن دو برای سرکیسه کردن آلبینوس همدست میشوند.
آغاز کوبندۀ خنده در تاریکی ما را به یاد آغاز داستان میشایل کلهاس اثر هاینریش فُن کلایست میاندازد:
زمانی در برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. وی ثروتمند و محترم و خوشبخت بود. روزی همسرش را به خاطر معشوقۀ جوانی ترک کرد. عاشق شد، ولی کسی به او عشق نورزید و زندگیاش تباه شد.
6. در جستجوی زمان ازدسترفته؛ مارسل پروست
به سدّ محالی پی میبردم که عشق به آن بر میخورَد. خیال میکنی موضوع عشقت کسی است که شاید در برابرت خفته، در بدنی نهفته است. اما افسوس، امتداد این کس تا همۀ نقطههای فضا و زمانی است که در آنها به سر برده است و خواهد برد. اگر به تماس او با این یا آنجا، این یا آن ساعت دست نیابی، دستت به خودش هم نمیرسد. و تماس با همۀ این نقطهها نشدنی است. باز اگر جایشان را میشناختی میتوانستی خود را به آنجا بکشانی. اما کوروار به هر سو میروی و نمییابی. و بدگمانی از همین است، و حسادت، و آزار. زمان گرانبهایی را به جستجوی واهی هدر میدهی و ندانسته از کنار حقیقت میگذری.
اگرچه رمان پروست مانند چند کتاب قبلی تماماً دربارۀ خیانت نیست، ولی بد نیست به دلیل نقش مهم خیانت در یکی از جلدها، به آن اشاره کنیم.
جلد ششم رمان پروست، با عنوان اسیر، روایت زندگی مشترک آلبرتین و راوی در پاریس است. خانوادۀ راوی بیرون از پاریس، به کارهای خود مشغولاند و او و آلبرتین را با فرانسواز تنها گذاشتهاند. راوی بارها میگوید دیگر آلبرتین را دوست ندارد، ولی از سر حسادت کنار او مانده است. حتی یک بار چیزی نمانده او و آندره را حین ارتکاب عمل غافلگیر کند؛ شک او بالا میگیرد و احتمال بروز اینگونه موارد مایۀ عذاب اوست. وقتی آلبرتین میخوابد، راوی آسودهخاطر است: وقتی خواب است هویتهای چندگانه و پراکنده و امیال ناشناختۀ او فروکش میکند؛ فقط در این مواقع است که راوی احساس میکند ”وجود گزیرپای“ او را در چنگ دارد. ولی به مرور پی میبرَد که تلاش برای مهار او بیفایده است: رویدادهای تصادفی، داستانهای ساختگی ولی بودار، و نیمچهحقایقی که برای لاپوشانیِ دروغهای قبلی میگوید، بسیار فاشکنندهتر از تجسسهای چند سال اخیرِ راوی است.
فکر و خیال دربارۀ خیانتهای احتمالیِ آلبرتین چنان ذهن راوی را درگیر کرده که نمیتواند دستبهکار نوشتن شود. آرزوی سفر به ونیز و آغازی جدید در دل او زبانه میکشد، و درست زمانی که قاطعانه تصمیم میگیرد برای همیشه از آلبرتین جدا شود، فرانسواز خبر میدهد که وقتی راوی خواب بوده، او وسایلش را جمع کرده و گریخته است.
اسیرْ کتاب دلشورهآوری است، سرشار از بدگمانی، بیاعتمادی و رنج. ولی گهگاه، وعدۀ چیزی فراتر را در خود دارد، و زیبایی و بصیرتی ناگهانی از آن سر بر میآورَد که اخم خواننده را میگشاید و او را تا اوج الهامات هنرمندانه بالا میکشد.
7. منسفیلد پارک؛ جین آستین
اگر قرار باشد یک خصوصیت را در آدمیزاد نام ببریم که واقعاً شگفتانگیزتر از هر خصوصیت دیگری باشد، به نظر من همان حافظه و خاطره است. قدرتها، ضعفها و نابرابریهای حافظه از هر چیز دیگری در ما درکناپذیرتر است. حافظه گاهی خیلی قدرتمند است، فوری به سراغ آدم میآید، گوش به فرمان است. گاهی گیج و سرگشته، و خیلی ضعیف… در مواقعی هم خودسر و غیر قابل مهار! …ما آدمها از هر لحاظ معجزۀ خلقتایم… اما قوۀ یادآوری و فراموشی، دیگر واقعاً غیر قابل درک است.
منسفیلد پارک، مانند تمام آثار جین آستین، از تمام کتابهایی که تا اینجا نام بردیم اخلاقگراتر است. فَنی پرایس، قهرمان داستان، در برابر بیاخلاقیها، خطاها و خیانتهای اطرافیان مقاومت میکند تا خود به یکی از آنها تبدیل نشود.
فَنی(فرانسس پرایس) را وقتی ده ساله است خانوادهاش به خانۀ عمو (تامس برترام) و زنعمویش میفرستند. او در آنجا در کنار عموزدههایش تام، ادموند، ماریا و جولیا بزرگ میشود و میان او و ادموند محبتی شکل میگیرد. پس از مدتی مری و هنری کرافرد، خواهرزن و برادرزن کشیش محل، به دیدن خانوادۀ برترام میآیند و ادموند به مری دل میبندد.
همزمان با این وقایع، دخترعموی فنی یعنی ماریا، با اینکه نامزد دارد، با هنری کرافرد وارد رابطه میشود. پس از مدتی هنری به فنی پیشنهاد ازدواج میدهد، ولی او به دلیل مخالفت عمویش نمیپذیرد. دو دخترعموی فنی سرنوشت بدی پیدا میکنند: ماریا عاقبت با هنری فرار میکند و جولیا به همراه جوانی ناباب به نام ییتس از خانه فرار میکند. رفتارهای خودخواهانۀ مری کرافرد هم باعث میشود ادموند از این علاقۀ کورکورانه دست بردارد و دوبارۀ به سوی فنی بازگردد و با او ازدواج کند.
8. پایان رابطه؛ گراهام گرین
قصه نه آغازی دارد، نه پایانی: آدمی به اختیار خودش روی یکی از تجاربش دست میگذارد، و از آنجا همهچیز را به چشم گذشته و آینده میبیند.
پایان رابطه دربارۀ زندگی رماننویسی به نام موریس بندریکس در سالهای جنگ جهانی دوم در لندن است. بندریکس با زنی به نام سارا مایلز که همسرش (هِنری) کارمندی عنین است دل میبازد و با او وارد رابطه میشود، ولی به زودی درمییابد که این رابطه دوام چندانی نخواهد داشت، زیرا حسادتهای آشکار او بر این رابطه سایه افکنده است. وقتی سارا حاضر به طلاق از همسرش نمیشود، موریس از کوره در میرود. بعد از این اتفاق، سارا بی هیچ توضیح بیشتری، با او قطع رابطه میکند.
از سویی هِنری پس از مدتی به روابط زنش مشکوک میشود و از سوی دیگر، بندریکس کارآگاهی خصوصی میگیرد تا از روابط تازۀ سارا سر در بیاورد. از دفتر یادداشت سارا کاشف به عمل میآید که او با خدا عهد بسته اگر بندریکس از بمباران لندن جان سالم به در ببرد، دیگر با او وارد رابطه نشود. مصیبتهای فراوانی بر سر سارا میرود که و او نهایتاً در اثر عفونت ریه جان میبازد. در آخرین صفحۀ رمان گویی بندریکس هم در پی این ماجراها به خدا ایمان آورده، هرچند او را دوست ندارد.
9. روابط خطرناک؛ لاکلو
روابط خطرناک داستانی است به سبک نامهنگاری دربارۀ زن و مردی رقیب به نام مارکیز دو مِرتوی و ویکُنت دو والمون که سابقاً عاشق و معشوق بودهاند و اکنون با اغوا کردن دیگران، به سوء استفاده از آنها میپردازند. هدف آن دو از این روابط خیانت بار، لذت شخصی و به رخ کشیدن قدرتشان است.
بانویی شریف و متأهل به نام مادام دو توروِل به دور از همسرش در قصر عمۀ ویکنت دو والمون به سر میبرد. ویکنت تصمیم گرفته از فرصت استفاده کند تا او را فریب دهد و به خیانت وادارد. همزمان، مارکیز دو مِرتوی نیز تصمیم گرفته دختر جوانی به نام سسیل دو وولانژ را اغوا و وادار به خیانت کند؛ مادرِ سسیل به تازگی او را از صومعه بیرون آورده تا برای ازدواج با کسی که سابقاً عاشق مِرتوی بوده ولی دست رد به سینۀ او زده، آماده کند. سسیل به معلم موسیقیاش، شوالیه دانسِنی، دل بسته است و مِرتوی و والمون وانمود میکنند قصد دارند آن دو را به هم برسانند، ولی در حقیقت نقشۀ خودشان را پیش میبرند.
آندره در مقالهای که بعدها به عنوان پیشگفتار به این رمان افزوده شد میگوید برخلاف اینکه غالباً گفتهاند روابط خطرناک داستانی است دربارۀ خیانت و بیبندوباری، ولی باید آن را پیشگام ظهور نوع جدیدی از شخصیتها در ادبیات فرانسه دانست. مالرو ویکنت دو والمون و مارکیز دو مِرتوی را شخصیتهایی «بیسابقه» در ادبیات میداند که «برای اولین بار [در ادبیات اروپا]، عامل تعیینکنندۀ اعمال و رفتار آنها ایدئولوژی است.»
10. گتسبی بزرگ؛ اسکات فیتس جرالد
در سالهایی که جوانتر و به ناچار آسیبپذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزمزه میکنم. وی گفت:
«هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که توی این دنیا، همهٔ مردم مزایای تو رو نداشتهن.»
گتسبی بزرگ دربارۀ مرد جوانی به نام جِی گتسبی است که ثروت زیادی دارد و خانۀ اشرافیاش دائماً محل برگزاری مهمانیهای بزرگ و باشکوه است. کسی نمیداند این ثروت از کجا آمده است و شایعات فراوانی دربارۀ زندگی او در میان مردم میگذرد. مثلاً شایعه است که گتسبی از خانوادۀ بسیار فقیری بوده که عاشق دختر پولداری به نام دیزی میشود، بعد در زمان سربازی از دیزی دور میشود و خبر ازدواج او را میشنود. با این حال گتسبی عاشق میماند و همیشه چشمش به دنبال دیزی میگردد و با وجود ثروت و شهرت و قدرت و نفوذ فراوان، قادر به فراموش کردن عشق قدیمی خود نیست.
اکنون دیزی در شهر اوست و ماجراهایی شروع می شود. گتسبی میکوشد میان دیزی و همسرش جدایی اندازد و به عشق قدیمی خود برسد. سرانجام آن دو از طریق آژانس نیک کاراوِی که دوست دورۀ کودکی دیزی است، با هم روبهرو میشوند. گتسبی تصور میکند نیک میتواند دیزی را به او بازگرداند. اما معلوم میشود دارایی گتسبی از راههای غیرقانونی به دست آمده که شامل معاملات قاچاق است. و این عاملی است که شوهر دیزی علیه گتسبی به کار میگیرد. پس از درگیری لفظی میان گتسبی و شوهر دیزی در هتلی در منهتن، گتسبی و دیزی سوار ماشین گتسبی میشوند و در راه، دیزی که پشت فرمان نشسته، با یک زن پیاده تصادف میکند. همسرخشمگین زن مرده، به تصور این که گتسبی راننده بوده، روز بعد درحالیکه گتسبی در استخر خانهاش است، به او شلیک میکند. تام و دیزی مدتی در املاک پهناورشان گوشۀ عزلت میگیرند و نیک کاراوی ، راوی ماجرا، به زادگاه خود باز میگردد و سعی میکند از آنچه شاهدش بوده، فرار کند. نیک، تماشاچی بیگناه، در حقیقت تمام ماجراست، نه فقط به عنوان یک شاهد، بلکه به عنوان وجدان اخلاقی کتاب.
- ۰۰/۰۳/۲۲