زندگینامه استیو تواتز
استیو تولتزمختصری در خصوص استیو تولتز:
از سری مقالات برسی زندگینامه نویسندگان
استیو تولتز، رماننویس استرالیایی در سال 1972 به دنیا آمد. کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال 2008 منتشر شد و رمانی طنزآلود است که داستان یک خانوادهی مطرود استرالیایی را روایت میکند. داستان کتاب جز از کل دربارهی زندگی پسری آرمانگرا به نام جاسپر دین و پدرش، مارتین دین است که «منفورترین مرد استرالیا» است. همچنین تری دین، عموی جاسپر برخلاف مارتین «محبوبترین مرد استرالیا» است. کتاب جزء از کل تقریباً تمام زندگی جاسپر را تعریف میکند که از جنگ جهانی دوم شروع میشود و تا اوایل قرن بیست و یکم ادامه دارد. ماجراهای جذاب کتاب جز از کل در استرالیا، پاریس و تایلند اتفاق میافتد. کتاب جزء از کل نامزد جایزه بوکر و جایزه گاردین شد.
کتاب های استیو تولتز در کتاب وب
با کلیک روی هرکدام از کتاب های استیو تولتز به صفحه معرفی و خرید کتاب هدایت می شوید
زندگینامه استیو تولتز
استیو تولتز در دبیرستان کیلارا و دانشگاه نیوکاسل تحصیل کرد. پیش از نویسندگی، در مونترال، ونکوور، نیویورک، بارسلونا و پاریس زندگی میکرد و شغلهای مختلفی از قبیل فیلمبرداری، بازاریابی، نگهبانی، کارآگاه خصوصی، تدریس زبان انگلیسی و فیلمنامهنویسی را تجربه کرد.
استیو تولتز در سال 2005 با ماری پیتر-تولتز، هنرمند و نقاش فرانسوی-استرالیایی، ازدواج کرد و اولین فرزند آنها در سال 2012 به دنیا آمد. استیو تولتز پس از کتاب جز از کل، کتاب ریگ روان را نوشت که در سال 2015 منتشر شد و برنده جایزه راسل شد.
گفتگو با استیو تولتز درباره کتاب جزء از کل
کتاب جزء از کل رمانی است که زندگی بیش از یک نفر را شامل میشود و شخصیتهای زیادی دارد، ولی قهرمانهای اصلی آن مارتین دین و پسرش جاسپر دین هستند که شیوهی خاصی در زندگی دارند و همین باعث میشود همزمان دشمن خونی و متحدانی قرص و محکم باشند. فکر چنین رابطهای چطور به ذهن شما خطور کرد و به نظر خودتان این رابطه چه چیزهایی دربارهی روابط پدر و فرزندی به ما میگوید؟
ایدهی اصلی رابطهی جاسپر و مارتین از چند جای مختلف به ذهن من خطور کرد: اول اینکه میخواستم بدانم چه حسی دارد که آدم فرزند کسی باشد که رسانهها پوستش را کندهاند. و دوم اینکه اگر مردی که شورشی بوده، پسرش هم شورشی بار بیاید، چه اتفاقاتی بین آنها میافتد؟ در وهلهی اول قصد نداشتم دربارهی رابطهی پدر و پسری حرفی بزنم، ولی همین طور که کتاب جزء از کل را پیش میبردم، دردسرهای مارتین برای تربیت جاسپر برایم جالب شد: من چطور میتونم بچهام را تربیت کنم و در عین حال اجازه بدهم که خودش باشد؟ آیا باید سعی کنم فقط اخلاقهای خوبم را به او منتقل کنم، در حالی که میدانم همین اخلاقهای خوب است که روزگار من را سیاه کرده؟ وقتی میبینم نظام تعلیم و تربیت در جامعه ضعیف است ولی خود من وقت و توان تربیت بچهام را ندارم، چکار باید بکنم؟ از طرفی نمیخواهم فرزندم شبیه عوام بار بیاید و از طرف دیگر میدانم اگر آدم متفاوتی باشد به مشکلات زیادی در زندگی برمیخورد. در کتاب جزء از کل، مارتین گرفتار پرسشهایی است که جوابی برای آنها ندارد.
شما در سیدنی به دنیا آمدید و بزرگ شدید، ولی بعدها به پاریس، بارسلونا، سان فرانسیسکو، مونترال و نیویورک رفتید. این سفرها چه تأثیری در نوشتن کتاب جزء از کل و ماجرای سفرهای مارتین و جاسپر داشت؟
بخش عمدهی کتاب جزء از کل در استرالیا اتفاق میافتد. بیرون بودن از استرالیا به من کمک کرد که با نگاه بازتری دربارهی این کشور بنویسم. البته خیلی کم از تجربههای خودم استفاده کردهام، ولی زندگی دور از استرالیا خیلی بر نوشتن آن تأثیر داشت. زندگی دور از وطن در فضاهایی ناآشنا و در شهرهای غریب، تخیل آدم را به کار میاندازد.
قبلاً در یکی از مجلههای سینمایی استرالیا مطلب مینوشتید و نمایشنامهها و فیلمنامههایی هم نوشتهاید. چطور شد که به سراغ نوشتن رمان رفتید؟ آیا نویسندگان خاصی بر شما تأثیرگذار بودهاند؟
از اول قصد نداشتم نویسنده باشم. در کودکی و نوجوانی، چند شعر و داستان کوتاه نوشتم و نوشتن چند رمان را شروع کردم و بعد از یکی دو فصل کتاب را رها کردم. بعد از دانشگاه دوباره شروع به نوشتن کردم. قصدم هم فقط این بود که در مسابقات داستاننویسی و فیلمنامهنویسی شرکت کنم تا شاید مبلغی به درآمدم اضافه شود. این شد که کمکم پایم به نویسندگی باز شد. بعد، مدام شغل عوض میکردم و هر شغلی را از نقطهی صفر آن شروع میکردم. تا بالاخره فهمیدم غیر از نویسندگی عرضهی کار دیگری را ندارم. بنابراین نوشتن یک رمان را شروع کردم. اول فکر میکردم یک سال وقت ببرد. ولی بعد دیدم چهار سال وقت برد. از کنوت هامسن، لویی-فردینان سلین، جان فانته، وودی آلن، تامس برنارد و ریموند چندلر تأثیر گرفتم.
در یکی از نقدها دربارهی جزء از کل نوشتهاند: فارغ از تمام جنغولکبازیها، جزء از کل را میتوان یک رمان فلسفی دانست... استیو تولتز تفکرات عمیقی دربارهی آزادی، روح، عشق، مرگ، و معنای زندگی را از زبان شخصیتها بیان میکند.» بینش شما چطور در وجود شخصیتهای رمانتان منعکس میشود؟
اینکه دیدگاه من در وجود شخصیتهای رمانم منعکس بشود، بستگی به این دارد که چه روزی این سؤال را از من بپرسید. ضمناً بستگی دارد که صبح بپرسید یا عصر. یعنی بستگی دارد به اینکه نگاه خوبی به خودم داشته باشم و نگاه بدی به دنیا، یا برعکس؛ نگاه بدی به خودم داشته باشم و نگاه خوبی به دنیا. بنابراین نمیتوانم پاسخ قاطعی به سؤال شما بدهم، چون این وضع در روزهای مختلف تغییر میکند. معمولاً دیدگاههای شخصیتهای رمان، شکل اغراقیافتهی دیدگاههای خود من است. و معمولاً این دیدگاههایی است که من گمان میکنم کاملاً خلاف واقعیت دنیا باشند.
حرفی که میخواستم با این رمان دربارهی زندگی بشر بگویم، همان حرفی است که واضح از زبان شخصیتهای رمان میشنوید. مثلاً مارتین میگوید چهار جور آدم در دنیا پیدا میشود: آدمهایی که همیشه گرفتار عشق و عاشقیاند؛ آدمهایی که به عشقشان رسیدهاند؛ آدمهایی که وقتی بچهاند به عقبافتادهها میخندند؛ و آدمهایی که وقتی بزرگ میشوند به عقبافتادهها میخندند. ولی جاسپر از بیتفاوتیِ انسانها میترسد و میگوید: «خدا نکنه آدم جلوی بقیه زمین بخوره، چون کسی نیست که دست آدم را بگیره.» مارتین معتقد است آدم باید در این دنیا آزاد باشد. هرچند خود مارتین هیچوقت به این آزادی دست پیدا نمیکند. ولی جاسپر مدام از ترسهای پدرش میترسد. کتاب جزء از کل پر است از اظهار نظرهای آن دو دربارهٔ زندگی بشر.